... «مامان امروز مُرد. شاید هم دیروز، نمیدانم. از آسایشگاه یک تلگرام رسید. «مادر فوت شده. خاکسپاری فردا. احترامات فائقه.» چیزی را معلوم نمیکند. شاید دیروز بوده.»...
برای مرسو بسیاری از چیزهای مهم اهمیتی ندارند. او نسبت به اتفاقات بیتفاوت است. مرسو با این موضوع مهم و حتی با رویارویی با جنازهی مادرش هم بیتفاوت برخورد میکند. هیچ نشانهای از اندوه در او دیده نمیشود. او پس از مراسم تشییع جنازه به الجزایر بازمیگردد و زندگی خود را دوباره شروع میکند؛ کار، خانه، خوردن... انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. هیچ چیز او را متأثر نمیکند. هیچ موضوعی در زندگی برایش اهمیتی ندارد. هیچ چیز قادر به برانگیختن عواطف او نیست. حتی وقتی دختری که بسیار با او صمیمی است و به نظر میرسد به هم علاقهمند هستند، از او درخواست ازدواج میکند، مرسو باز هم بیتفاوت است.
از نظرش زندگی به غایت پوچ است و تلاشی هم برای یافتن معنای زندگی نمیکند و یا در این مورد تلاشش به جایی نرسیده است.
مورسو یک قهرمان نیست، ضد قهرمان هم نیست و فقط زندگی خود را روایت می کند . کامو در یادداشتهای سالهای ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸ خود ، دربارهی بیگانه میگوید: «داستان مردی که متوجه میشود چقدر با زندگی خود بیگانه است».
موضوع | رمان غیرفارسی |
نویسنده | آلبر کامو |
مترجم | کاوه میرعباسی |
تعداد صفحات | 104 |
قطع جلد | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
تيراژ | 1000 |
نوبت چاپ | 23 |
سال چاپ | 1403 |
عنوان اصلی | LÉtranger |
طراح جلد | فواد فراهانی |
زبان اصلی | فرانسوی |
مجموعه | جهان کلاسیک |
- - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
- - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
- - لطفا فارسی بنویسید.
- - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
- - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد