
آدمها الکی و راحت دروغ میگویند
گفتوگو با شهلا زرلکی دربارهی «اعترافباز»
شهلا زرلکی، نویسنده و منتقد ادبی، در کتاب «اعتراف باز» تعارفها را کنار گذاشته تا چیزهایی از زندگی شخصی و اجتماعیاش بگوید که معمولاً به دلیل محدودیتهای عرفی، اخلاقی و قوانین نشر هیچکس از آنها سخنی به میان نمیآورد. کتاب او با زبان صریح و نگاه تیزبیناش ترکیبی از خودنگاری و نقد فرهنگی را به هم آمیخته که میتواند هر خوانندهای را به تأمل در رابطههای انسانی، هویت و جامعه فرا بخواند. به بهانهی چاپ این کتاب در نشرچشمه با او به گفتوگو نشستهایم. زرلکی در این مصاحبه از حساسیتها و امکانات ادبیات اعترافی میگوید و با زبان بیپروایش به کاستیهای فرهنگی جامعهی ما اشاره میکند؛ از جمله دروغگوی ذاتی ایرانیها...
محبوبترین آثاری که در ژانر ادبیات اعترافی خواندهاید چه بوده؟
از ایرانیها شروع کنیم، البته یکی بیشتر هم نیست که کاملاً در قوارهی اعتراف جا میگیرد: «سنگی بر گوری» جلال آل احمد. چند سال پیش، قبل از نوشتن اعترافباز به کند و کاوی در این زمینه پرداختم و به چیزی در آثار ایرانی نرسیدم بجز همین یکی. البته «شما که غریبه نیستید» هوشنگ مرادی کرمانی هم هست که رگههایی از ادبیات اعترافی دارد. ولی در مجموع در بین آثار زندگینامهای و یا به بیان بهتر آثار خودزندگینامهای در ایران چیز دندانگیری پیدا نکردم؛ برعکس غرب که راحت و بدون سانسور از خودشان مینویسند.
اما در بین غیرایرانیها، همان اثر سترگ را دوست دارم که بسیار از آن متاثرم و البته ناتوان در شبیه او نوشتن: «اعترافات» ژان ژاک روسو. در حوزهی رمان اعترافی آثار بیشتری نوشته شده که برترینشان از نظر من «سقوط» کاموست. چون همانطور که می دانید فرق بسیار است بین رمان اعترافی و بیوگرافی اعترافی. در رمان شخصیت داستانی میآفرینید و اوست که اعتراف میکند نه نویسنده. در بیوگرافی اعترافی خود نویسنده دربارهی خودش اعتراف میکند که این ژانر سخت و کمیاب است.
ایدهی اعتراف در نوشتن چندان تازه نیست. از دفترچهی اعترافات روزانهی قدّیسهها بگیرید تا عمل اعتراف پیش کشیش. از کتاب سن آگوستین و بعدها هم اثر درخشان روسو. اما نقطهنظر شما در این سنت چه بود و دنبال چهچیز تازهای بودید؟
در جهان بله تازه نیست. اما وضعیت ایران فرق میکند و هیچ وقت ادبیات اعترافی نداشته. البته اعتراف در تعریفی که مدنظر من است به زبان ساده یعنی گفتن حرفهایی که اکثریت آدمها از گفتن آن پرهیز میکنند. به نوعی پنهانکاریها و یا نیمهی تاریک زندگیشان. اعتراف فقط واگویهی درونی احساسات و یا بازتعریف کارها و اعمال یک انسان نیست. برای تمایز بین متن اعترافی با غیراعترافی تاکید بر «منفی بودن» مهم است. یعنی طرف به چیزهایی اعتراف کند که بد و مذموماند؛ مثل دروغ گفتن یا دزدی کردن یا هر کار ممنوعی که به نوعی گناه یا خطا محسوب میشود. همان کاری که روسو میکند یا جلال در سنگی بر گوری. حرفهایی میزند که در هیچ دورانی قابل چاپ نیست و به نوعی اشاعه فحشا محسوب میشود! من اما به دنبال یک تجربه بودم؛ فقط همین. مثلا یک نفر ممکن است ناگهان بزند به سرش و بخواهد ژانر پلیسی بنویسد یا هر ژانر دیگری. دیدم کسی در این ژانر نمینویسد گفتم امتحانش کنم و ببینم میشود یا نه. ولی دیدم خیلی هم شدنی نیست به آن شکلی که مدنظر خودم بود. البته من از آغاز و کودکی شروع کردم که مثلاً فقط انگشت بگذارم روی اولین خطاها و گناهها به تعبیری، مثل اولین دروغ و اولینهای دیگر. در کودکی و نوجوانی پرداختن به خبط و خطاها کمی راحتتر است. اما وقتی رسیدم به جوانی دیدم کار دارد سخت میشود. حتی بخش دبیرستان و عشقهای خاص میان دختران دبیرستان فکر می کردم دچار حذف شوند... به هر حال ژانریست که طبعآزمایی در آن سخت است و حالا که دارم ادامهاش را به گونهای دیگر مینویسم و مربوط به بزرگسالیست این سختی دهها برابر شده.
این میل به اعتراف از کجا میآید؟ آیا به نظرتان اعتراف، میتواند یک توانایی رهاییبخشی باشد یا نوعی خاصیت درمانی برای انسان داشته باشد؟
میل به اعتراف در دیگران را نمیدانم. در سوال قبل انگیزهام را گفتم ولی کلا به جز این وجه ادبی و بازی ژانر، من آدم خودافشاگری هستم از منظر روانشناسی. میل به بیان ناگفتهها دارم. مثلاً شاید برایتان عجیب باشد، من از اینکه دربارهی زندگی خصوصیام سوال کنند، خوشم میآید. شاید خیلیها بدشان بیاید و آن را فضولی تلقی کنند. در جامعهی ایرانی که پر از تعارف و دروغ و ترس و پنهان شدن است معمولاً آدمها خودافشاگر نیستند مگر در حضور روانشناس که آن هم خیلی برایشان سخت است و همانجا هم درست و تمام و کمال برونریزی نمیکنند! اما دربارهی بخش دوم سوالتان: بله این یک مکانیزم درمانی هم هست که همان عبارت خودافشاگری در موردش به کار میرود. بیمار همهی محتویات ذهن خود را روی میز تشریح روانکاو میریزد تا به شناخت خود و در نتیجه روند درمانی خودش کمک کند. نوشتن هم الان خیلی باب شده در روشهای درمانگران و تراپیستها. نوشتنهای آزاد که برونریزیست و در نتیحه به نوعی آرامش یا رهایی منجر میشود.
در اثر شما اعترافهای شخصی به موقعیتهای اجتماعی و فرهنگی هم وصل میشوند. خاصه در زمانهای که همه میخواهند از خودشان و تجربهی زیستهشان بنویسند اما این روایتها لزوماً پیوندی با امر عام برقرار نمیکند. چطور اعترافهای فردی میتوانند به نقد اجتماعی بدل شوند؟
راوی من خردسال و بعد نوجوان است. یعنی خود بزرگسالم رفته و در چشم کودکیام نشسته (تنها در یک فصل این گونه نیست و راوی سی و پنج ساله ست و مادر. همان فصل قرص خواب دادن به بچهی چند ماهه) من این راوی را به بستر تاریخی دههی شصت بردهام. و ناخوداگاه پای مختصات تاریخی و سیاسی و شرایط آن زمان وسط کشیده میشود. و بچه یا همان شلوی روایت از تعامل خاص خود با جهان آن زمان میگوید. از تقابلش با تعلیم و تربیت در خانه و مدرسه و ... پس اعتراف هم فرایندی فردیست و هم اجتماعی.
اعتراف در فرهنگهای متفاوت معناهای متفاوتی هم دارد. فکر میکنید چرا در ادبیات خودمان نمونههای اعترافی تا این اندازه کمشمار است؟
کم شمار بودن برمیگردد به فرهنگ ایرانی که در برابر همه چیز گارد دارد. کلاً تابوهای زیادی در این فرهنگ هست. این همه تعارف و زبانبازی و چاپلوسی را ببینید. این همه دروغ که از بام تا شام در این اجتماع رد و بدل میشود در حیطههای مختلف. آن بنده خدا گفت سرزمین مرا از دروغ و خشکسالی و جنگ حفظ کن! ظاهراً مسئلهی دروغ، ژنتیک این نژاد است. چه میدانم! اما جمالزاده هم در کتاب «خلقیات ما ایرانیها» خیلی خوب از خجالت دروغگویی ذاتی ما ایرانیها درآمده. من آن کتاب را خیلی دوست دارم و به نظرم نوعی پژوهش اعترافیست، ژانری ویژه در حوزهی پژوهش. به هر حال که آن دعا مستجاب نشد و ما دچار دیو دروغ شدیم و همواره در هراس از جنگیم و خشکسالی هم که میگویند در راه است.
در گفتگویی عنوان کردهاید که زمانی رابطه راست و دروغ برایتان بسیار مهم بوده است. رابطهی راست و دروغ در ادبیات اعترافی چیست؟ آیا باید همهی این نوشتهها را راست و حقیقت محض پنداشت یا تخیل و جعل هم در این گزارشها سهم دارد؟
بله همچنان درگیر این راست و دروغم و دروغهای بیدلیل یا با دلیل اطرافیان به شدت بیمارم میکند. بارها با دیو دروغ جنگیدهام و شکست خوردهام. نه اینکه خودم را تافتهی جدا بافته بدانم. خیر. من هم با این همه ادعا کلی دروغ گفتهام که بخشی را در همین کتاب اعترافباز نوشتهام. ولی قبول کنید که دیگر جامعهی ما دارد از این منظر به فنا میرود. یک زمانی دروغ هم برای خودش یک اعتبار و آبرویی داشت! آدمها الکی و راحت دروغ نمیگفتند. الان راستراست راه میروند و گاهی بیهیچ ضرورت یا مصلحتی دروغ میگویند. من این را نمیفهمم. همه هم در قالب تعارفات و زبانبازیهای اجتماعی و یا حتا در بستر زندگی عاطفی که دروغ دارد بیداد می کند. نگاهی به آمار خیانت و دلیل اصلی طلاق در آمارها بیندازید وحشت میکنید. اما راستش دارم کمکم بی خیال میشوم و میپذیرم. فقط امیدوارم خودم تلاش کنم کمتر دروغ بگویم. اما بله، همهی آنچه که در کتاب وجود دارد، واقعیت دارد. اما واقعیتی که رنگ و لعاب به آن دادهام تا خواندنی شود.
بهنظرتان اعتراف یک انتخاب و عملِ شخصی است که رابطهی شخص با خودش را بازتعریف میکند، یا اینکه روابط اجتماعی را نیز دستخوش تغییر میکند؟
هر دو. در بعد شخصی به حوزه روانشناسی برمیگردد و در حوزه اجتماعی منجر به دگرگونیهای ساختاری یک اجتماع میشود. تصور کنید اگر همه یک روز تصمیم بگیرند اعتراف کنند چه میشود؟!
در این اثر زبان بیپرده و بیپروایی را به کار گرفتهاید. آیا طی نوشتن یا پس از انتشارش برای روایت زندگی شخصیتان با چالشهایی روبرو شدهاید؟
اصولاً زبان شفاهی و کتبی من همین است و خیلی اهل پرده و پروا نیستم و عادت کردهام راحت حرفم را بزنم. این مدل حرف زدن شمشیر دولبه است. گاهی مثبت جواب میدهد و گاهی منفی. یعنی گاهی آدمها به واسطهی همین زبان صریح و بدون تعارف، راحتتر به آدم اعتماد میکنند و بهتر ارتباط میگیرند و حتی تو را صادق و جسور میدانند؛ هرچند نباشی! و گاهی برعکس: آدمهایی را رنجانده یا از من دور کرده یا جاهایی به ضررم تمام شده. تاوانش را هم دادهام. ولی در اعترافباز چالش خاصی برایم ایجاد نکرد و همهاش مثبت بود و خوانندگان خیلی استقبال کردند. از نظر زندگی خانوادگی و فامیلی هم مشکلی ایجا نکرد. این سوال را خیلی از من پرسیدهاند. اما خوشبختانه یا متاسفانه من خانوادهی درگیر یا پیگیری ندارم و هرکس چنان مشغول زندگی خودش است که اصلاً نمیپرسد خرت به چند؟ البته پدرم اگر زنده بود شاید کمی فرق داشت. پدرم گاهی برایش مهم بود من دارم چه غلطی میکنم و یقهام را میگرفت اما برای بقیه یعنی مادرم (که چند ماه پیش از دنیا رفت) و بقیهی اعضای خانواده که از آنها در اعترافباز حرف زده شده و از شخصیتهای اصلیاند، کتاب و در واقع «تجمل غیرضروری ادبیات» اصلاً برایشان مهم نیست که بخواهند واکنشی نشان دهند. واکنش مادرم هم خوب بود، با اینکه به قول منتقدی در همه جای کتاب به شکل مستقیم و غیرمستقیم به نقد تند پدر و مادرم پرداختهام.
آینده ادبیات اعترافی و سهمش را در ادبیات – با گوشه چشمی به فراگیر شدن شبکههای اجتماعی- چهطور پیشبینی میکنید؟ به نظر شما این گونه همچنان جذبهی خود را در دنیای مدرن حفظ خواهد کرد؟
ادبیات اعترافی نداریم که بخواهد جذبهی خود را حفظ کند یا نکند. آنچه در فضاهای مجازی میبینم اعتراف در معنایی که گفتم نیست. نشان دادن لحظههای خصوصی زندگی و برونریزی احساسات و چسنالهها هیچ کدام اعتراف در تعریفی که در آغاز این گفتگو گفتم نیست. اعتراف یعنی بگویی من فلانجا بد بودهام یا بد کردهام یا این ظلم را در حق دیگری کردهام یا بههرحال بر منفیهای مخفی انگشت بگذاری و نشان مخاطب بدهی. نمایش بلاگرها یا دیگر کاربران شبکههای اجتماعی ربطی به ادیبات یا اصولاً فرهنگ اعتراف ندارد. بیشتر خودنمایی و بهرخکشیدن خصوصیهایی مشابه هم است. در اعترافباز، و در پایان، من هم اعتراف کردم که این کار بسیار سخت است به دلایل بسیار. یکی از آنها سانسور بیرونی ست و... بگذارید بقیهاش را خوانندهی عزیز این گفتگو در دفاعیهی آخر کتاب بخواند.