می‌نویسم، چون نمی‌دانم

می‌نویسم، چون نمی‌دانم

آندرس نئومان کیست و از «باریلوچه» چه می‌توان آموخت؟

آندرس نئومان (متولد ۱۹۷۷ - بوئنوس آیرس) نویسنده، شاعر، مترجم، آفوریست، وبلاگ‌نویس و ستون‌نویس اسپانیایی-آرژانتینی است. فرزند یک زوجِ نوازنده‌ی آرژانتینی که در زمانه‌ی دیکتاتوری تن به تبعید سپردند. مادرش، دلیا گالان، ویولنیستی است با تبار فرانسوی-اسپانیایی و پدرش، ویکتور نئومان، نوازنده‌ی ابوا با تباری یهودی اشکنازی. خود او نیز تابعیت دوگانه‌ی آرژانتین و اسپانیا را دارد. نئومان داستان نیاکانش را در گذرِ تبعیدها و مهاجرت‌های خانوادگی‌شان به تفصیل در کتاب «روزی روزگاری آرژانتین» آورده است؛ همراه با قصه‌های دوران کودکی‌اش در آرژانتین و دزدیده شدنِ عمه‌اش از سوی دیکتاتوری نظامی.

اما 14 ساله بود که به همراه خانواده‌اش به گرانادا رفت. دوران دبیرستان را در آن‌جا گذراند و همان‌جا شغل‌هایی چون شاگرد گچ‌کار، مربی فوتبال کودکان، معلم خصوصی زبان لاتین و کارگر انبار پرده‌فروشی را تجربه کرد. پس از آن بود که در دانشگاه گرانادا زبان و ادبیات اسپانیایی خواند و در مقطع دکتری در زمینه‌ی داستان‌کوتاه آرژانتین به پژوهش پرداخت. او حالا سال‌هاست که در همان دانشگاه به دانشجویان ادبیات آمریکایی اسپانیایی‌زبان درس می‌دهد. اما برخلاف تصور همه، او فعالیت ادبی‌اش را نه با داستان بلکه با انتشار یک دفتر شعر در سال ۱۹۹۸ آغاز کرد، ولی یک‌سال بعد وقتی نخستین رمانش «باریلوچه» را عرضه کرد بسیار مورد تحسین قرار گرفت و همه به استقبال آینده‌ی ادبی او رفتند. چنان‌که حتی نویسنده‌ی سخت‌گیری مثل بولانیو نیز به آن واکنش نشان داد و درباره‌‌اش نوشت:

«از میان جوان‌های کتاب‌اولی، آندرس نئومان شاید جوان‌ترینِ آن‌هاست. با این‌همه، نبوغ زودرس او، آکنده از جرقه‌های درخشش و بیانیه‌های جاه‌طلبانه، بزرگ‌ترین فضیلتش نیست. نئومان زاده‌ی آرژانتین و بزررگ‌شده‌ی آندلس است؛ شاعرِ مجموعه‌شعری‌ با عنوان «روش‌های شب» (منتشر شده توسط انتشارات هیپریون ) که با اولین رمانش باریلوچه – اثری بسیار درخشان- به مرحله‌ی نهایی جایزه‌ی معتبر اِرالده راه یافت. این رمان روایتِ رفتگرِ جوانی‌ست در بوئنوس آیرس که وقتِ آزادش را با چیدنِ تکه‌های یک پازل می‌گذراند. ازقضا آن سال من در کمیته‌ی داوران این جایزه بودم و رمان نئومان درجا مفتون -یا اگر بخواهیم از اصطلاحی متعلق به اوایل قرن بیستم استفاده کنیم ــ هیپنوتیزمم کرد. خواننده‌ای که خواننده باشد در میان این صفحات چیزی خواهد یافت که در ادبیات جدی پیدا می‌شود؛ چیزی که به قلم شعرای بزرگ نوشته شده است. ادبیاتی که جرأت می‌کند با چشمان باز دل به تاریکی بزند و در هر شرایطی چشم از آن برنمی‌دارد. فی‌نفسه این سخت‌ترین آزمون است (و نیز سخت‌ترین تمرین و کشش)، که نئومان بارها و بارها، آن را با سهولتی ترسناک پشت سر گذاشته است. هیچ چیز در این رمان ساختگی به‌نظر نمی‌رسد: همه چیز واقعی‌ست، همه چیز توهم است. رؤیایی که دمِتریو روتا، رفتگر بوئنوس‌آیرسی، چون خواب‌زده‌ای در آن راه می‌رود، همان رؤیای ادبیات بزرگ است. رویایی که نویسنده آن را با کلمات و صحنه‌های دقیق پیش چشم ما گذاشته است. مواجهه با چنین نویسندگان جوانی، اشکم را درمی‌آورد. نمی‌دانم سرنوشت چه خوابی برای آن‌ها دیده است. نمی‌دانم راننده‌ای مست شبی آن‌ها را زیر می‌گیرد یا ناگهان یک‌روز از نوشتن دست می‌کشند. اما اگر هیچ‌یک از این‌ها پیش نیامد، بی‌شک آینده‌ی ادبیات قرن بیست و یکم متعلق به آندرس نئومان و چندتایی از برادرخوانده‌های اوست.»

سرنوشت اما با نئومان مهربان بود. نه راننده‌ی مستی سر راه او سبز شد و نه خودش قید نوشتن را زد. برعکس، تا می‌توانست نوشت. در طول 25 سال چیزی حدود چهل کتاب منتشر کرد. کتاب‌هایی جور واجور با تجربه‌هایی کوچک و بزرگ در انواع قالب‌ها و ژانرها؛ از داستان و ناداستان گرفته تا غزل و هایکو و آفوریسم. اما رمان‌های بعدی‌اش هم مثل باریلوچه با موفقیت‌ همراه شدند و واکنش‌هایی مثبتی گرفتند؛ توفیق‌هایی که رفته‌رفته جایگاهش را به‌عنوان یکی از برجسته‌ترین نویسندگان معاصر زبان اسپانیایی تثبیت کرد. او حالا معمولاً به عنوان نویسنده‌ای شناخته می‌شود که در هر اثر تازه‌اش دست به آزمایش جدیدی می‌زند و خودش را از نو به چالش می‌کشد. نویسنده‌ای علیه زمان که قادر است عقربه‌های ساعت را متوقف کند. نوشتن برای او پیش از هرچیز قدم گذاشتن در تاریکی‌ و چشم در چشم شدن با ناشناخته‌هاست. او می‌گوید که از ننوشتن بیش از هرچیزی می‌ترسد:

«می‌نویسم، چون در کودکی احساس می‌کردم نوشتن شکلی از کنجکاوی و جهالت است. می‌نویسم، چون کودکی نوعی شیوه‌ی نگرش به دنیاست. می‌نویسم، چون نمی‌دانم؛ و نمی‌دانم که چرا می‌نویسم. می‌نویسم، چون یگانه‌ شیوه‌ی فکر کردن برای من است. می‌نویسم، چون شادی هم یک زبان است. می‌نویسم، چون درد خشنود است از این‌که نامیده شود. می‌نویسم، چون مرگ استدلال دشواری است برای فهم شدن. می‌نویسم، چون می‌ترسم مرده باشم بی که چیزی نوشته باشم. می‌نویسم، چون دلم می‌خواهد کسی باشم که نخواهم بود، زندگی کنم چیزی را که نخواهم زیست، و به یاد آورم چیزی را که ندیده‌ام. می‌نویسم، چون بی‌داستان، زمان لگدمالمان می‌کند. می‌نویسم، چون داستان، زندگی را چندباره ممکن می‌کند. می‌نویسم، چون واژه‌ها زمان به بار می‌آورند، و ما دیگر زمان زیادی نداریم.»

نئومان سال‌هاست که به‌عنوان ستون‌نویس نیز در مطبوعات اسپانیا و آمریکای لاتین قلم می‌زند. او مدتی نیز نویسنده‌ی سناریوی کمیک‌استریپ‌های روزنامه «ایده‌آل» در گرانادا بود. اما علاوه بر این‌ها همواره در گسترش و معرفی داستان کوتاه اسپانیایی‌زبان نیز نقشی پررنگ داشته است. تدوین آنتولوژی‌ داستان کوتاه معاصر زبان اسپانیایی در حد فاصل سال‌های ۲۰۰۲ تا ۲۰۱۰ یکی از این نمونه‌هاست. نوشته‌های او را معمولاً در وبلاگ شخصی‌اش با عنوان (Microrréplicas) می‌توان یافت.

***

اما باریلوچه داستان دمتریو رفتگر شیفت صبح شهرداری است. او هر شب وقتی که شهر هنوز خواب است، با هم‌شیفتش «سیاه» راهی خیابان‌ها می‌شود تا زباله‌های شهر را جمع کند. اما صبح‌ها که سیاه به سراغ شغل دومش می‌رود و بعد عصر به نزد همسر و بچه‌هایش برمی‌گردد، دمتریو تنها در خانه روزش را به تنهایی می‌گذارند. او شب‌ها را مشغول سرهم کردن پازل‌هایی است که باریلوچه، خانه‌ و کاشانه‌ی دوران کودکی‌اش را در پاتاگونیا به تصویر می‌کشد. دمتریو خودش را در تصاویری از دریاچه، جنگل‌ها و کوه‌های یک شهر کوچک روستایی در آن سوی آرژانتین غرق کرده است. گویی که این مراسم شبانه برای او بهانه‌ای است تا هرشب گذشته‌اش را مرور کند و با فقدان جوانی دلپذیرش، به ویژه عشق گذشته‌اش، دست و پنجه نرم کند...

نئومان اگرچه زندگی و خاطرات دمتریو را با جزئیات دقیق و سنجیده‌ای پیش روی ما می‌گذارد، اما در نهایت نحوه‌ی بیان اوست که خواندن این اثر را برای خواننده‌‌اش به تجربه‌ای یگانه بدل کرده است. بازیگوشی‌های او در پاره‌ای موارد ما را به یاد بولانیو می‌اندازد. تقریباً هر فصل در «باریلوچه» با جمله‌ای آغاز می‌شود معطوف به فصل تازه به پایان رسیده‌ی قبلی؛ اشاره‌ای که در طول داستان همچون چراغ راهنما عمل می‌کند. نئومان همچنین در نقش طاقت‌فرسای دمیتریو به عنوان یک رفتگر، احساسات بدنی‌اش را مدام برجسته‌تر می‌کند: لمس، خستگی، گرسنگی، نیازهای تنانه. خود او در جایی گفته که اولین بار با خواندن مقاله‌ای از جان برجر (که تکه‌ای از آن بر پیشانی‌ کتاب آمده) به ایده‌ی این رمان رسیده است. جایی که برجر استدلال می‌کند کارگران استثمار شده به ندرت متوجه استثمارشان می‌شوند. چرا که  در انتهای یک روز سختِ کاری، فرسوده و گرسنه، حس کوتاه و متناقضی از رفاه را می‌توان در یک وعده غذایی و استراحت یافت. این اشاره‌ی نئومان، داستان او را آشکارا به خوانش‌های گسترده‌تری می‌کشاند.

چنان‌که فدریکو پرلموتر نویسنده‌ی آرژانتینی نیز در یادداشت خواندنی‌اش با عنوان «سرمایه‌داری و تقصیر» خاطرنشان کرده، دمتریو از طبقه‌ای متوسط می‌آید که می‌توانسته شغل بهتری داشته باشد، اما خودخواسته تن به چنین وضعیتی داده است. چرا که می‌خواسته در مقابل احساس گناه عظیمی که دارد، خودش را مجازات کند. او که برای مرگ پدرش، فقر خانواده‌اش، خیانت به دوستش و جدایی از معشوق دوران نوجوانی‌اش، مدام خودش را سرزنش می‌کند حالا رو به تنبیه خود آورده است. مجازاتی به مدد زندگی سخت، کار طاقت‌فرسا، و انزوای عاطفی. دمتریو نمی‌تواند با کسی رابطه‌ای واقعی داشته باشد، او از گذر چیدن تکه‌های یک پازل تمام عمرش را در خیال بازگشت به گذشته سپری می‌کند و تقصیر همه‌چیز را به گردن خودش می‌اندازد. پرلموتر می‌نویسد «آن‌چه که در باریلوچه اصیل و اثرگذار است، مشاهده‌ی موشکافانه‌ی جایگاه حس گناه در جامعه‌ی سرمایه‌داری‌ست». به زعم او  دمتریو سوژه‌ای است که گویی ناچار است مسئولیت جهان در حالِ فروپاشی را به‌تنهایی به دوش بکشد. از همین روست که از واقعیت فرار می‌کند و به خودش نفرت می‌ورزد. به اعتقاد او حس گناه در دنیای امروز، مثل یک بیماری عمل می‌کند. مردم به‌جای اینکه بتوانند بی‌عدالتی‌ها را ببینند و از میان بردارند، مدام خودشان را سرزنش می‌کنند؛ آن هم درباره‌ی چیزهایی که اصلاً به اختیار و کنترل آن‌ها نیست. دمتریو نیز زندگی‌اش را به نوعی ریاضت خودخواسته بدل کرده. به عقوبتی تلخ برای یک گناه که مسئولیت آن با او نیست. باریلوچه بیش از هر چیز، به ما یادآور می‌شود که انسان‌ها چگونه در وضعیت سرمایه‌داری تقصیرها را به گردن خویش می‌اندازند و به جای مقاومت، تبر به ریشه‌ی خودشان می‌زنند. کتابی درباره‌ی گناه، اما گناهی که در آخرالزمانِ سرمایه‌داری به امر شخصی تقلیل یافته است.

 

ارسال نظر
  • - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
  • - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
  • - لطفا فارسی بنویسید.
  • - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
  • - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد
(بعد از تائید مدیر منتشر خواهد شد)