از هومر تا غزه: روایت کتاب‌ها در بزنگاه‌های تاریخ جنگ (بخش دوم)

از هومر تا غزه: روایت کتاب‌ها در بزنگاه‌های تاریخ جنگ (بخش دوم)

نازی‌ها کتاب‌ها را به آتش کشیدند؛ ایالات متحده آن‌ها را برای سربازانش فرستاد؛ و اسکندر کبیر، هیتلر و استالین همگی از شیفتگان کتاب بودند. چطور می‌توان این تناقضات را درک کرد؟

 

نویسنده: کلودیا روث پیرپونت

 

بخش دوم

کتاب وایه‌خو به دو پیشرفت تکنولوژیکی می‌پردازد که بسیاری از متون را نجات داد. پوست (پَرگامان) – یعنی پوست حیوانات، که در آب آهک خیسانده و خراشیده می‌شدند – حدود قرن دوم پیش از میلاد به تدریج جای پاپیروس را گرفت. همچنین، طومارها سرانجام جای خود را به کُدکس دادند؛ نوعی پیشاکتاب که صفحات مستطیلی‌اش از یک لبه به هم ثابت شده بودند تا بتوان آن‌ها را ورق زد. پوست محکم‌تر و بادوام‌تر از پاپیروس بود و بر خلاف آن، امکان نوشتن در هر دو روی یک صفحه را فراهم می‌کرد. وایه‌خو، که خود رمان‌نویس نیز هست و کتابش شامل بخش‌هایی از خاطرات و تأملات اوست، درباره‌ی مزایا و هزینه‌های پوست دچار تردید است. او اشاره می‌کند که پوست حیوانات اغلب در حالی خریداری می‌شد که حیوانات هنوز زنده بودند؛ حیوانات سالم‌تر، سطوح نرم‌تری تولید می‌کردند. وقتی یک نسخه‌ی خطی پوستی را در دست می‌گیرد، هم از حفظ کلمات گرانبها هیجان‌زده می‌شود و هم از کشتاری که این معجزه بر آن استوار است، منزجر می‌گردد.

کُدکس، به دلیل قابلیت حمل آسان و گنجایش حجم بیشتری از متن، در میان جنبش رو به رشد مسیحیت محبوبیت یافت. این فرم کتاب هم با آداب و رسوم مسیحیان سازگار بود و هم با تجربه‌ی آن‌ها از آزار و اذیت. به راحتی می‌شد در یک کُدکس هنگام بلندخوانی با دیگران، جای مورد نظر را پیدا کرد – کاری که با طومار بسیار دشوار بود – و همچنین در صورت ظهور مأموران حکومتی، آن را پنهان کرد. هنگامی که امپراتور کنستانتین، که به مسیحیت گرویده و در سال ۳۱۳ پس از میلاد این دین را قانونی کرد، دستور کپی‌برداری از پنجاه انجیل را داد، تصریح کرد که آن‌ها باید «روی پوست آماده شده نوشته شوند» و «به شکلی مناسب و قابل حمل» ساخته شوند. به جز انجیل‌هایی با هشتصد صفحه، کتاب‌ها در حال تبدیل شدن به اشیایی سبک بودند که می‌توانستند خوانندگان را به هر کجا همراهی کنند. برخی از کدکس‌ها آنقدر کوچک بودند که در یک دست جا می‌شدند، و سیسرو ادعا کرده بود که نسخه‌ای از «ایلیاد» را دیده که در یک پوسته‌ی گردو جای می‌گرفته است. اما در زمان اوج پذیرش کدکس، یعنی حدود قرن پنجم، به نظر می‌رسید که تعداد خوانندگان هر روز کمتر و کمتر می‌شد.

قرن‌های طولانی پس از آن، که پترارک، شاعر ایتالیایی قرن چهاردهم، آن را «عصرهای تاریک» نامید، نقطه پایانی بر کتاب وایه‌خو و پایانی اسفناک بر دوران شور و هیجان جهان‌وطنی است. قبایل ژرمن بارها رم را غارت کرده بودند و بیشتر کتابخانه‌های آن تعطیل یا نابود شدند. حالا، راهبان به عنوان کاتبان، حافظان بعید میراث ادبی غرب شده بودند. آن‌ها با پشتکار نه تنها متون مسیحی، بلکه متون قدیمی‌تر را که با مسیحیت همخوانی داشتند، رونویسی می‌کردند. آگوستین نوشته بود که اگر افلاطون در دوران بعدی زندگی می‌کرد، مسیحی می‌شد. راهبان تحولی عظیم را از پاپیروس‌های در حال زوال به پوست (پَرگامان) انجام دادند و کتابخانه‌های صومعه‌ها، امنیت متون را تضمین می‌کردند. البته، مواد جدید هم بی‌مشکل نبودند: «پوست پرزدار است»، این را یک کاتب ناراضی بر روی یک نسخه‌ی خطی مشکل‌دار نوشته بود. علاوه بر این، با وجود پیروزی‌های گوناگون قرون وسطی – مانند کلیساهای جامع گوتیک و سیستم تناوب کشت سه‌میدانی – آنچه این نسخه‌های خطی بیان می‌کردند، تا زمانی که خود پترارک شروع به جست‌وجو در قفسه‌ها کرد و دانشی را کشف کرد که سراسر اروپا و فراتر از آن را روشن ساخت، از نظر فرهنگی جایگاهی پیدا نکرد.

تاریخ رنسانس در فلورانس را نیز می‌توان با جنگ‌ها روایت کرد – آشوب‌های مداوم میان خانواده‌های رقیب و دولت‌شهرها – و نیز با کتاب‌هایی که هم برای حمایت و هم برای تضعیف آزادی‌های مدنی به کار می‌رفتند. کتاب «کتابفروش فلورانس» (The Bookseller of Florence) اثر راس کینگ (۲۰۲۱) این تاریخ پیچیده را با تمرکز بر زندگی یک مرد برجسته، وِسپاسیانو دا بیستیچی، که در اواسط قرن پانزدهم به «پادشاه کتابفروشان جهان» شهرت داشت، دنبال می‌کند. وِسپاسیانو در حدود سال ۱۴۲۲، زمانی که هنرمندانی چون دوناتلو، فرا آنجلیکو و ماساچو در نزدیکی او مشغول کار بودند، متولد شد و در سن یازده سالگی به شاگردی یک کتابفروش درآمد. در دهه ۱۴۴۰، مغازه او، که در نزدیکی موزه کنونی بارگلو قرار داشت، نه تنها محلی برای سفارش کتاب بود – کتاب‌هایی که هنوز دست‌نویس بودند و احتمالاً در همان محل صحافی می‌شدند – بلکه به پاتوقی محبوب برای بحث درباره‌ی سیاست، فلسفه و سایر موضوعاتی که در کتاب‌ها مطرح بود، تبدیل شده بود. کینگ در این کتاب، تصویری از محافل فکری فلورانس و اهمیت آن‌ها برای فرهنگ هنری شهر ارائه می‌دهد. خواننده همواره از سؤالات بزرگ و شاید بی‌جوابی آگاه است: چه چیزی باعث شکوفایی یک فرهنگ می‌شود؟ و چرا این شهر خاص، در این برهه‌ی زمانی، بیش از سایرین به اوج رسید؟

فلورانس شیفته‌ی دانش و شیفته‌ی کتاب بود. به نظر می‌رسد این خود بخشی از پاسخ است. نرخ سواد در این شهر به شکل فوق‌العاده‌ای بالا بود؛ تخمین زده می‌شود که از هر ده مرد بالغ هفت نفرشان سواد خواندن و نوشتن داشتند، در حالی که در سایر شهرهای اروپایی این نرخ بیست و پنج درصد یا کمتر بود. حتی به دختران نیز، برخلاف توصیه‌ی راهبان و افراد خشک‌مقدس، خواندن و نوشتن آموخته می‌شد. این شور و هیجان – این «تولد دوباره» که واژه «رنسانس» را به ما داده است – البته برای متون بازیابی‌شده از استادان بزرگ یونان و لاتین باستان بود. به پیروی از نمونه‌ی پترارک، وسپاسیانو و یارانش به شکارچیان کتاب تبدیل شدند و آثار سیسرو یا لوکرتیوس را از کتابخانه‌های صومعه‌ها که قرن‌ها در آنجا خاک می‌خوردند، پیدا می‌کردند. محققان فلورانسی زبان یونانی را آموختند و یکی از آن‌ها، مارسیلیو فیچینو، کل مجموعه‌ی آثار افلاطون را به لاتین، زبانی که بسیار رایج‌تر بود، ترجمه کرد. وسپاسیانو نوشت: «مام شر از جهل زاده می‌شود». این بیانیه‌ای فوق‌العاده است. شر نه از شیطان، همان‌طور که بسیاری در آن زمان می‌گفتند، یا از طبیعت انسان، همان‌طور که بسیاری امروز خواهند گفت، بلکه از وضعیتی که می‌توانست با کتاب‌های فروخته شده در مغازه‌ی او ترمیم شود، زاده می‌شد.

البته همه مشتریان وسپاسیانو صرفاً محققان آرام و گوشه‌گیر نبودند. در میان برجسته‌ترین مشتریان او، مردانی بودند که می‌توان آن‌ها را فرماندهان جنگی مزدور نامید؛ کسانی که علاقه به کتاب در آن‌ها، خشونت شغلشان را تسکین می‌داد (یا پنهان می‌کرد). یکی از بهترین کتابخانه‌های خصوصی آن دوران متعلق به مشتری وسپاسیانو، فدریکو دا مونتفِلتْرو بود. فدریکو به خاطر کاخ باشکوهش در اوربینو شهرت داشت و همچنین به خاطر رهبری حمله‌ای به شهر ولترا که چنان بی‌رحمانه و غیرقابل توجیه بود که ماکیاولی آن را سندی بر ذات شرور انسان‌ها دانست. وسپاسیانو با این ادعا که فدریکو تلاش کرده بود مردانش را از وحشی‌گری بازدارد، موکل خود را تبرئه کرد، هرچند فدریکو خودش مجموعه‌ای از نسخه‌های خطی کمیاب عبری را که متعلق به یک قربانی یهودی در آن حمله بود، غارت کرده بود. وسپاسیانو همچنین اشاره کرد که مطالعه‌ی مورخان رومی باستان یکی از دلایلی بود که فدریکو در نبردها سرآمد بود.

با این وجود، خوش‌بینی زیادی درباره‌ی رشد دانش از طریق گسترش کتاب‌ها وجود داشت. کاغذ، که بیش از یک هزاره در چین استفاده می‌شد، به آرامی با گسترش اسلام به سمت غرب راه یافت و سپس در سراسر اروپا پیشرفت کرد.  این فرآیند آثار زبانی خود را بر جای گذاشته است: واژه‌ی «بند کاغذ» (ream) از کلمه‌ی عربی «رزمه» (rizma) گرفته شده است. اما انقلاب واقعی، اختراع ماشین چاپ بود. چینی‌ها، باز هم قرن‌ها پیش از این، به این دستاورد رسیده بودند، اما اختراعات آن‌ها برای یوهانس گوتنبرگ، زرگر آلمانی که در دهه‌ی ۱۴۵۰ ماشین چاپی با حروف فلزی متحرک را معرفی کرد، ناشناخته بود. این اختراع، کتاب‌ها را فراوان و نسبتاً مقرون به صرفه ساخت. برای ثروتمندان، نسخه‌های خطی دست‌نویس روی پوست، سال‌ها اعتبار خود را به عنوان کالاهای لوکس حفظ کرد. (لورنزو د مدیچی، یکی دیگر از مشتریان وسپاسیانو، دستور می‌داد که کتاب‌های چاپی را برای مجموعه‌اش دوباره رونویسی کنند.) اما برای بسیاری، چاپ چیزی فراتر از راحتی و هزینه بود. این ابزاری برای از بین بردن تاریکی و، همان‌طور که یک راهب آرمان‌گرا نوشت، برای «تحقق رستگاری بر روی زمین» بود.

در تمام دوران اوج فرهنگی فلورانس، این شهر یک دولت‌شهر مستقل و جمهوری مشروطه بود، هرچند اغلب به دلیل قدرت‌طلبی خانواده‌های ثروتمند – که در میان آن‌ها خاندان مدیچی به قدرت غالب تبدیل شدند – در عمل دچار ضعف می‌شد. بسیاری از متون باستانی که فلورانسی‌ها به آن علاقه‌مند بودند، مستقیماً به تنش‌های سیاسی وضعیتی اشاره داشتند که در آن آزادی‌های مردمی همیشه در تعادل با کنترل مدیچی قرار داشت. برای مثال، «اخلاق نیکوماخوسی» ارسطو– که در قرن پانزدهم پرفروش بود، به شهروندان اطمینان می‌داد که بر خلاف آموزه‌های مسیحی، خرج کردن مبالغ زیاد می‌تواند یک فضیلت باشد، به شرطی که با سخاوت و سلیقه انجام شود؛ یک مرد ثروتمند می‌تواند «هنرمندی در هزینه کردن» باشد، ایده‌ای که به سرعت توسط خاندان مدیچی پذیرفته شد. از سوی دیگر، سیسرو آموزش می‌داد که یک مرد نیک باید در زندگی سیاسی فعال باشد، درسی حیاتی که هم با باورهای دموکراتیک فلورانسی و هم با نیاز به هوشیاری سیاسی همخوانی داشت. سیسرو، که یک جمهوری‌خواه پرشور بود، تحسین‌شده‌ترین نویسنده‌ی باستان بود تا اینکه با ادامه‌ی قرن پانزدهم، افلاطون فیچینو جای او را گرفت، کسی که توصیه‌های بسیار متفاوتی ارائه می‌داد: زندگی خوب اکنون زندگی تأمل‌گرایانه بود، به دور از حواس‌پرتی‌های سیاسی، غرق در تفکر درباره‌ی حقایق ابدی چون حقیقت، هماهنگی و زیبایی.

خاندان مدیچی شیفته‌ی افلاطون بودند.کوزیمو، بنیان‌گذار جاه‌طلبی‌های عمومی این خانواده، حمایت مالی ترجمه‌ی آثار افلاطون را بر عهده داشت و حتی در بستر مرگش هم بخش‌هایی از این آثار را برایش با صدای بلند می‌خواندند. لورنزو، نوه‌اش که در سال ۱۴۶۹ به قدرت غیررسمی رسید، شعر فلسفیِ طولانی‌ای درباره گرویدنش به افلاطون‌گرایی نوشت. به نظر می‌رسد علایق آن‌ها هم صادقانه و هم به‌طرز زیرکانه‌ای خودخواهانه بود. افلاطون، که دموکراسی را برای کارکرد صحیح بیش از حد معیوب می‌دانست، معتقد بود که یک جمهوری باید توسط یک شاه فیلسوف اداره شود، شخصیتی که مترجم افلاطون، مثلاً، آن را در لورنزو می‌دید. همان‌طور که اتفاق افتاد، در سال ۱۴۸۰، در حالی که فلورانسی‌های زمانی هوشیار از نظر سیاسی احتمالاً مشغول تأملات عالی افلاطونی بودند، قانون اساسی شهر تغییر یافت تا قدرت لورنزو را به طور محکم تثبیت کند. تا سال ۱۵۳۲، این سند به طور کامل نیروی اصلی خود را از دست داده بود. در حالی که چراغ‌های فرهنگ فلورانس کم‌نور می‌شد، وارثان لورنزو به عنوان دوک‌های موروثی شهری منصوب شدند که آزمایش طولانی‌مدت جمهوری‌خواهی‌اش سرانجام شکست خورده بود. همان‌طور که تاریخ ثابت می‌کند، خواندن همیشه به پیامدهای دلپذیری که تصور می‌کنیم منجر نمی‌شود. گاهی نتایج می‌توانند تکان‌دهنده باشند. کتاب «کتابخانه استالین»(۲۰۲۲) نوشته‌ی جفری رابرتس، اثری جذاب اما تلخ است که می‌تواند مکمل کتاب «کتابخانه‌ی خصوصی هیتلر» (۲۰۰۸) نوشته تیموتی دبلیو. رایبک باشد. هر دو کتاب نشان می‌دهند که انگیزه‌های اسکندر برای فتح و انباشت فرهنگی با یکدیگر مرتبط هستند.

از نظر تعداد – کتاب‌ها، نه قربانیان – استالین پیشتاز است. او حدود بیست و پنج هزار جلد کتاب، از جمله نشریات و جزوات، داشت. هیتلر حدود شانزده هزار جلد کتاب در اختیار داشت، که شامل مجموعه‌ای صحافی‌شده با چرم دست‌ساز از آثار شکسپیر به زبان آلمانی، و ترجمه‌ی آلمانی کتاب «یهودی بین‌المللی: بزرگترین مشکل جهان» اثر هنری فورد (مجموعه‌ای از مقالات روزنامه شخصی این خودروساز در میشیگان) می‌شد. هر دو دیکتاتور نه تنها خوانندگان حریصی بودند، بلکه برای مدتی نویسندگان مشتاقی نیز به شمار می‌رفتند. هیتلر از سال ۱۹۲۵، زمانی که جلد اول «نبرد من» را منتشر کرد، تا سال ۱۹۳۳ که شغل خود را به «صدراعظم رایش» تغییر داد، خود را در فرم‌های مالیاتی‌اش «نویسنده» معرفی می‌کرد. استالین در جوانی اشعار عاشقانه‌ای در یک مجله‌ی گرجی منتشر کرد و هرگز از علاقه به شعر دست نکشید. رابرتس، به طرزی وحشتناک، او را «روشنفکری باهوش از نظر عاطفی و احساساتی» می‌نامد. در واقع، اوسیپ ماندلشتام، شاعر بزرگ روس، همیشه به همسرش، نادژدا، می‌گفت که از سختی‌هایشان در دوران استالین شکایت نکند: «شعر فقط در این کشور محترم شمرده می‌شود و مردم به خاطر آن کشته می‌شوند.»

ماندلشتام در سال ۱۹۳۴، پس از اینکه شعری تمسخرآمیز درباره استالین را برای تعداد کمی از افرادی که دوست خود می‌پنداشت خواند، دستگیر شد. او که از مسکو تبعید شده بود، در سال ۱۹۳۸ دوباره دستگیر شد و به دلایل نامعلومی در یک اردوگاه ترانزیت درگذشت. سال‌ها، وقتی اشعار او سرکوب می‌شد و حتی نوشتن آن‌ها خطرناک بود، نادژدا با یک شاهکار خارق‌العاده از حفظ کردن، آن‌ها را زنده نگه داشت. تنها پس از مرگ استالین، در اواسط دهه پنجاه، بود که اشعار در نسخه‌های دست‌ساز (دست‌نویس‌های پنهانی) معروف به سامیزدات (samizdat) ظاهر شدند و مخفیانه دست به دست می‌شدند. (همان‌طور که آنا آخماتووا، شاعر، گفته بود: «ما در عصر پیشا-گوتنبرگ زندگی می‌کنیم.») تقریباً در همان زمان، مجموعه‌ای گردآوری‌شده از آثار اوسیپ ماندلشتام در نیویورک، به زبان روسی، توسط دوستدارانش که نمی‌دانستند او زنده است یا مرده، منتشر شد. اما نادژدا ماندلشتام، همسر و یار و یاور او با انتشار خاطراتش «امید در برابر امید» (Hope Against Hope) و «امید رها شده» (Hope Abandoned)، به یکی از نویسندگان بزرگ نثر قرن تبدیل شد. (نادژدا در زبان روسی به معنای «امید» است.) با وجود تمام وضوح گزنده‌ای که در ذهن او وجود داشت و در سراسر این کتاب‌ها مشهود است، چیز مهمی وجود داشت که او آن را درک نمی‌کرد.

او [نادژدا] می‌گوید که بلافاصله پس از مرگ اوسیپ، چندین هفته را با دوستی گذراند که تازه از اردوگاهی آزاد شده بود، و همچنین با مادر آن دوست، که شوهرش تیرباران شده بود. این سه زن در حین خواندن شکسپیر با هم، در قسمتی از نمایشنامه «کینگ جان» مکث کردند؛ جایی که آرتور جوان، به دستور عموی توطئه‌گرش محکوم به مرگ می‌شود، اما معصومیتش دل جلاد را نرم می‌کند و او قادر به انجام این جنایت نمی‌شود. نادژدا به دوستش می‌گوید که نمی‌تواند درک کند چطور انگلیسی‌ها، که حتماً درباره‌ی آرتور جوان خوانده‌اند، هرگز کشتن هم‌نوعانشان را برای همیشه متوقف نکرده‌اند. دوستش در پاسخ، با قصد آشکار تسلی دادن، می‌گوید که مدت‌ها بود شکسپیر نه خوانده می‌شد و نه به صحنه می‌رفت، و مردم به کشتار یکدیگر ادامه می‌دادند چون نمایشنامه را ندیده بودند. تصور قدرت ادبیات دست‌نخورده باقی می‌ماند. این توضیح حداقل امکان تأثیرگذاری نمایشنامه را در آینده‌ای نامعلوم فراهم می‌کند. اما نادژدا آرام نمی‌گیرد. او می‌نویسد: «شب‌ها از این فکر که جلادان هرگز آنچه را که ممکن است دلشان را نرم کند نمی‌خوانند، گریه می‌کردم. هنوز هم مرا به گریه می‌اندازد.»

با نگاهی به جهان، ممکن است به این باور برسیم که افراد بسیار کمی صحنه‌هایی را خوانده‌اند که می‌توانست دل‌هایشان را نرم کند. کتاب «کتاب در جنگ» پتی‌گری شامل تأملاتی درباره تهاجم به اوکراین است و بر روی یک عکس نمادین تمرکز می‌کند. این عکس که در کی‌یف گرفته شده است، نه انسان‌ها را نشان می‌دهد، نه خشونت را؛ تنها یک پنجره آپارتمان است که از خیابان دیده می‌شود، پر از کتاب‌هایی که مانند آجر روی هم چیده شده‌اند، برای جلوگیری از ترکش‌های ورودی و شیشه‌های خردشده. این تصویر به همان اندازه‌ی عکس قدیمی کتاب‌خوانان آرام انگلیسی در ساختمانی بی‌سقف، گویای مقاومت مردمی بافرهنگ در برابر توحش است.

در اوکراین، آن‌قدر کتابخانه تخریب شده که عکس‌های آوار ریخته بر قفسه‌های شکسته‌شده تقریباً غیرقابل تشخیص شده‌اند. و ماه‌هاست که غزه نیز عکس‌های مشابهی را ارائه می‌دهد. کتابخانه عمومی اصلی در نوامبر گذشته به طور کامل ویران شد، و کتابفروشی بسیار محبوب سمیر منصور – که در سال ۲۰۲۱ تخریب و به لطف حمایت بین‌المللی از طریق GoFundMe بازگشایی شده بود – اکنون افتخار دارد که دو بار نابود شده است.

چنین ویرانی‌ای بخشی از حمله‌ای گسترده‌تر به هویت‌های فرهنگی متمایز است، چه اوکراینی و چه فلسطینی؛ اما هویتی جهانی نیز در معرض خطر است. پیش از جنگ، کتابفروشی سمیر منصور نه تنها شامل کلاسیک‌های فلسطینی، مانند آثار رمان‌نویس سیاسی غسان کنفانی (که در سال ۱۹۷۲ توسط عوامل اسرائیلی به دلیل ارتباطش با گروهی مرتبط با قتل‌عامی در نزدیکی تل‌آویو کشته شد) بود، بلکه ترجمه عربی «آن شرلی با موهای قرمز» و نسخه‌های انگلیسی کتاب‌هایی از شیماماندا انگوزی آدیچی و کری فیشر را نیز در خود جای داده بود. محبوب‌ترین عناوین کودکانه هم کتاب‌های «هری پاتر» بودند. اینجا، کمتر از اسکندریه‌ی باستان نیست. گنجینه‌ای است که در آن، کتاب‌های مردمان درگیر جنگ، صلحی را پیشنهاد می‌کنند که در هیچ کجای بیرون وجود ندارد، راهی به سوی زمینه‌ای مشترک.

دیدن ویرانی این مکان‌ها [کتابخانه‌ها و کتابفروشی‌ها] شوک خاصی دارد، زیرا ما نمی‌توانیم دست از این باور برداریم که کتاب‌ها می‌توانند آن صلح را گسترش دهند – ای کاش افراد مناسب، کتاب‌های مناسب را می‌خواندند و آن‌ها را به درستی درک می‌کردند – حتی زمانی که این کتاب‌ها از قفسه‌ها به بیرون پرتاب و نابود می‌شوند. شاید هم مهم‌ترین کتاب‌های درباره‌ی جنگ -آن‌هایی که می‌توانستند همه چیز را برای همیشه تغییر دهند- هرگز نوشته نشدند. رمان‌ها و مقالات آن فرانک. اشعار پایانی اوسیپ ماندلشتام. اشعار پخته‌ی ویلفرد اوون که در سن بیست و پنج سالگی، یک هفته پیش از پایان جنگ جهانی اول، در میدان نبرد کشته شد. امیدهای خشمگین اما واقعی غسان کنفانی برای صلح: آن‌ها چه شکلی به خود می‌گرفتند؟ و تمام آثار کسانی که هرگز حتی شروع به نوشتن نکردند.

شاید این‌ها کتاب‌هایی هستند که به آن‌ها نیاز داریم، پر از پاسخ‌هایی که نداریم. شاید کتاب‌های واقعی جنگ چیزی جز صفحات خالی نباشند.

ارسال نظر
  • - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
  • - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
  • - لطفا فارسی بنویسید.
  • - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
  • - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد
(بعد از تائید مدیر منتشر خواهد شد)