نیمی راهبه، نیمی فاحشه

نیمی راهبه، نیمی فاحشه

یادداشتی کوتاه بر کتاب «نقاش نابینا» ترجمه‌ی احمد پوری و روشنک آرامش

محمود خسروپرست

«آنا آخماتووا نیمی راهبه و نیمی فاحشه است.» این جمله را روزی آندری ژدانف مدیر سیاست فرهنگی اتحاد جماهیر شوروی در دهه‌ی چهل بیان کرد و شاید این کامل‌ترین تصویری باشد که دستگاه حکومتی در رابطه با این بانوی شاعر در شوروی سیاه استالین داشته است. و یا حتی شاید از سویی بتوان عمیق‌ترین لایه‌ی ذهنی مردم آن سرزمین سرد را کشف کرد؛ لایه‌ای که همیشه آشوب جدال خداباوری و اعتقاد به کلیسا با اندیشه‌ی ماتریالیسم و کمونیسم بوده است. آنچنان که در نمایشنامه‌ی «روز رستاخیز» محمد چرم‌شیر این وضعیت دو قطبی را طنازانه از زبان یک زن سرایدار این‌گونه بیان می‌کند: «نمی‌دونم چرا هروقت دعا می‌خونم، یه عالمه فکرای اجق وجق وزوز می‌کنن تو کله‌م؛ بعدم زرتی می‌ریزن تو آب‌گام!... این چیزا، خیلی هم بی‌حکمت نیستن، یعنی من این‌جوری خیال می‌کنم. شاید دستوری از اون بالان؛ خدا رو می‌گم. یا چه می‌دونم. اونی که حالا بهش می‌گن قانون طبیعت. نمی‌دونم چرا استالین، این همه زور زد که اسم خدا رو بکنه قانون طبیعت. اون‌یکی هم آسون‌تر بود، هم این‌همه دنگ و فنگ نداشت. وقتی اسم خدا همون خدا بود، همه‌چی راحت‌تر بود. اون زمان هم دو دوتا می‌شد چهارتا؛ همه‌م قبولش داشتن. حالا هنوزم دو دوتا میشه چهارتا ولی یه جوری می‌گن که آدم سردرنمیاره.» از سوی دیگر جمله‌ی ژدانف تشبیه آخماتووا به موجودی افسانه‌ای است؛ موجودی که در اسطوره‌شناسی یونان باستان به قنطورس یا سانتور شهره بود. موجودی که از قدرت تکلم (شما بخوانید قدرت شاعری) و اختفا در جنگل‌ها (شما بخوانید پنهان شدن در گوشه و کنارها از دست مأموران استالین) برخوردار است و قدرت عجیبی در پیشگویی (و مگر کار شاعران بزرگ جز پیشگویی بوده است؟) دارد. اما اساس این یادداشت نیم‌نگاهی است به کتاب «نقاش نابینا» با ترجمه‌ی احمد پوری و روشنک آرامش که شامل تمامی شعرهای آخماتووا است. جدای از ترجمه‌ی درخشان، این کتاب یک گنجینه‌ی ماندگار برای دوستداران شعر است. اما چرا؟ مگر پیش از این آثاری از آخماتووا به ترجمه‌ی احمد پوری، شاپور احمدی و ایرج کابلی به چاپ نرسیده بود که بنده باور دارم ورای زحمات مترجمان و ناشران در نشر آن کتاب‌ها تنها این مجموعه شعر یک گنجینه است؟ پاسخ را می‌توان در گزاره‌ای از احمد شاملو یافت که می‌گوید: «آثار من، خود اتوبیوگرافی کاملی است. من به این حقیقت معتقدم که شعر، برداشت‌هایی از زندگی نیست؛ بلکه یک‌سره خودِ زندگی‌ست.» فارغ از بخش‌های افزوده در این کتاب که شامل دیباچه‌ی آناتولی نیمن و یادداشت آیزیا برلین فیلسوف است و شرح و تفسیرهایی که در انتهای کتاب در رابطه با هر کدام از شعرها آورده شده است، این کتاب را می‌توان تاریخ معاصر شوروی به زبان شعر دانست. کتاب تاریخی که می‌توان در خلال کلماتش با دهشت روزهای تاریک آن سرزمین پهناور به عریانی روبرو شد و پنهانی‌ترین لایه‌ها را که برای گریز از دستگاه سانسور مستور استعاره و کنایه و خیال و دیگر صنایع ادبی است، کشف کرد. از هنگامه‌ی یونان باستان تاکنون اندیشمندان بسیاری کوشیده‌اند تا شعر را معنا کنند و چه بسیار مکاتب و سبک‌ها آمده‌اند در جهان تا مفهوم تازه‌ای به شعر ببخشند؛ اما جدای از اینکه در این یادداشت کوتاه مجال پرداخت به سبک و مکتب آخماتووا و تفاوتش با دیگر مکاتب شعری در شوروی و جهان نیست، پرداختن به چنین موضوعی اصل و اساس هدف شعر را در سایه خواهد برد. چرا که برای بنده بیش از آنکه سبک‌شناسی و مکتب‌شناسی یک شاعر مورد نظر باشد؛ عملکرد شاعر در مواجهه با مفهوم اجتماع، سیاست و بالاخص انسان است که شیفتگی و احترام می‌آفریند. آخماتوا از این حیث تنها یک ادیب تراز اول نیست بلکه در وهله‌ی نخست او انسانی هوشیار، تیزبین و با وجدان است. انسانی که ورای تمام بایدها و نبایدهای سیاسی و حکومتی می‌ایستد و تنها رنج انسان را فریاد می‌زند. آخماتووا همچون یک راهبه‌ مرجعِ بزرگ تمام شاعران هم‌دوران خود است و در تلخ‌ترین و دهشتناک‌ترین لحظه‌های زیست هرکدام از هنرمندان هم‌عصرش حضوری مؤثر دارد. آنچنان که در لحظه‌ی دستگیری ماندلشتایم یاور همسر او بود و چه بسیار که کوشید تا انسان‌های بسیاری را از زیر چکمه‌ی سیاه استالین رهایی دهد. هرچند نتوانست فرزند خود را که هجده سال در ارودگاه کار اجباری اسیر بود رهایی بخشد. آخماتووا همانند خورشید بود و تمام شاعران قرن بیستم شوروی چون سیاره‌هایی به دورش می‌چرخیدند و از گرمایش کامکار می‌شدند. سیاره‌هایی رنج‌دیده و مصیبت‌زده که نه‌تنها آثار ایشان گواه بر تحمل این رنج است بلکه فریاد درد رنج‌آور آن‌ها را نیز می‌توان در بسیاری از اشعار آخماتوا قرائت کرد. رسالتی که این بانوی بزرگ برای خود تعیین کرده بود هیچ چیز نبود جز ستیز با استبدادی به وسعت تمام گیتی و این استبداد نه‌تنها در شعرهای سیاسی او قابل خوانش است بلکه در عاشقانه‌ترین شعرهای او نیز هویداست و به همین دلیل است که آخماتووا را می‌توان به تمام معنا یک شاعر قلمداد کرد. زیرا یک شاعر در هر ساحت و هر موضوعی که قلمفرسایی کند تنها انسان و انسانیت را مد نظر قرار داده و می‌کوشد که از پس تمام نجواها و فریادهایش آزادی را فراخواند و در آغوش کشد؛ حال حضور این آزادی خواه در خیابان باشد خواه در خانه. کتاب «نقاش نابینا» به خواننده می‌آموزد که چگونه می‌توان به میدان ستیز با تاریکی‌ها در هر عصر و دورانی رفت و پیروز از میدان برون شد هنگامی که نبردافزار کلمات است. در آخر، جدا از پافشاری و توصیه به شعردوستان برای تجربه‌ی استغراق در اقیانوس آخماتووا و خوانش این کتاب، نیک می‌دانم که به شعری از یکی دیگر از هم‌عصران او یعنی مارینا تسوتایوا بسنده کنم که خود گواه بر تمام خطوط این یادداشت است:

ای الهه‌ی اندوه، زیباترینِ الهه‌ها!

ای نواده‌ی سرکش شب‌های سفید

توفانی از برف و یخ بر مسکو گستردی

و ناله‌هایت را چون خنجری بر تن‌مان نشاندی

از کنارت به ‌شتاب می‌گریزیم

یکصد هزار پیمان با تو می‌بندیم

«آنا آه‌ماتووا»

نام تو آهی است عظیم

که در ژرفای دره‌ای بی‌نام می‌پیچد.

تاج از آن رو بر سرِ ماست

که گام می‎‌نهیم بر زمینی که تو پا گذاشته‌ای

آسمانِ بر فراز ما آسمان تو نیز هست.

زخمی سرنوشت تو

جاودانه در بستر مرگ خواهد آرمید.

بام‌های گنبدی بر شهر نغمه‌خوان من می‌درخشند

و نابینایی سرگردان، در ستایش کلیسایی نجات‌بخش

من این شهر پُر از نغمه‌ی ناقوس را

به تو پیشکش می‌کنم آخماتووا! و در کنار آن قلبم را نیز!»

ارسال نظر
  • - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
  • - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
  • - لطفا فارسی بنویسید.
  • - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
  • - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد
(بعد از تائید مدیر منتشر خواهد شد)