فقط بچه‌های خوش‌شانس درباره‌ی جنگ سوال می‌پرسند

فقط بچه‌های خوش‌شانس درباره‌ی جنگ سوال می‌پرسند

الکس کینگزبری 

الکس کینگزبری نویسنده و عضو سابق هیئت تحریریه‌ی نیویورک تایمز است که معمولاً با موضوعات سیاسی، اجتماعی و نظامی یادداشت می‌نویسد. این جستار کوتاه، صمیمی و تأمل‌برانگیز او در نیویورک‌تایمز، درباره‌ی چالش‌های صحبت‌کردن با کودکان درباره‌ی جنگ است. او که تجربه‌ی نوشتن درباره جنگ، تیراندازی‌های گروهی و خشونت سیاسی را در کارنامه‌اش دارد، تلاش می‌کند تا به یک تناقض پیچیده پاسخ بدهد: چگونه همزمان به کودکان درباره‌ی جنگ آگاهی بدهیم و در عین حال از آن‌ها محافظت‌ کنیم؟

 

در زندگی هر کودکی، لحظه‌ای فرا می‌رسد که او درباره‌ی جنگ می‌پرسد. دختر هفت‌ساله‌ی من همین هفته به آن لحظه رسید. وقتی که داشتیم با تفنگ حرارتی، قندهای مکعبی را روی میز غذاخوری‌ می‌چیدیم و اهرامِ مصر را بالا می‌بردیم ، از من پرسید: «الان هم جایی هست که جنگ باشد؟»

من آن کسی هستم که بابت فکر کردن و نوشتن درباره‌ی درگیری‌ها و خشونت پول می‌گیرم. اما برای پاسخ به سوال دخترم آماده نبودم. نه از بابت موضوعش، بلکه از بابت زبان و واژه‌های مشترکی که بتواند مرا به او پیوند بزند.

در سال ۲۰۲۳، باید خیلی تلاش کنید تا برای لحظه‌ای هم که شده از تأثیر جنگ در امان باشید. ما اگرچه در یکی از صلح‌آمیزترین دوره‌های تاریخ بشر زندگی می‌کنیم، اما جنگ‌هایی مانند آن‌چه که در اوکراین و اسرائیل می‌گذرد، دامنه و تأثیرِ بی‌سابقه‌ی جهانی دارند. خب، پس واقعاً چه‌طور باید برای کودکی که حتی دقیقاً نمی‌داند «سرباز» یعنی چه، جنگ را توضیح داد؟

دخترم آن‌قدر کوچک است که باور کند خبرنگاران مشهوری مثل پیتر پارکر و کلارک کنت همکار من‌اند، اما از طرفی هم آن‌قدر بزرگ شده که بفهمد بزرگ‌ترهای دور و برش چند روزی است مدام دارند درباره‌ی چیزی جدی با هم صحبت می‌کنند.

رفتم سراغ آن برگه‌ی راهنمایی‌ که مدرسه‌ی ابتدایی‌اش برای والدین فرستاده بود. این راهنما را انجمن روان‌شناسی آمریکا تهیه کرده و درش آمده: «شاید از خودتان بپرسید که چه‌طور می‌توان به یک کودک آموخت که از ترس‌های دوران جنگ عبور کند. خبر خوب این است که همان‌طور که کودک‌تان خواندن و نوشتن را یاد می‌گیرد، می‌تواند تاب‌آوری را هم یاد بگیرد. یعنی توانایی سازگاری مناسب در مواجهه با مشقت، تروما، تراژدی، تهدید یا منابع دیگر استرس.»

توصیه‌ی خوبی است، اما پدر مادرها باید بتوانند آن را به زبانی ترجمه کنند که کودکان هم از آن سر در بیاورند.

ما توی این شهر از هر دو سوی این درگیری دوستانی داریم. بچه‌هایشان همه در یک کلاس‌ خواندن و نوشتن یاد می‌گیرند. تصاویر هولناک اجساد مثله‌شده در اسرائیل یا ساختمان‌های ویران‌شده در غزه، با بچه‌هایمان فاصله‌ی زیادی ندارد: تنها به اندازه‌ی چند لمسِ انگشت روی همان آیپدهایی تکلیف‌شان را در آن انجام می‌دهند. انجمن روان‌شناسی آمریکا هشدار داده بود: «حواس‌تان باشد فرزندتان به سایت‌هایی نرود که گزارش‌های خشن، هیجان‌زده یا اغراق‌آمیز از جنگ ارائه می‌دهند.»

جوان بودن یعنی شناور بودن در جریان رویدادهایی که درک‌شان ممکن نیست.

اولین مواجهه‌ی من با جنگ از طریق شبکه‌ی سی‌ان‌ان بود؛ بمباران بغداد را با ملقمه‌ای از شگفتی و ترس در سال ۱۹۹۱ تماشا می‌کردم. احساساتی که فقط بعدها توانستم معنی آن را بفهمم. مادرم می‌گوید در 10 سالگی نگران این بودم که نکند بمب‌های هوشمند عوضِ جایی در آن‌سوی دنیا، صاف بغلِ خانه‌ی ما به زمین بخورند. هنوز هم توی اتاق زیرشیروانی خانه‌ی پدری، جعبه‌ای از بریده‌روزنامه‌های جنگ خلیج فارس هست که آن روزها با دقت جمع می‌کردم -راستش بیشترشان هم اینفوگرافی بودند- اما همان‌ها برایم حکم کتاب درسی را داشتند. بعدها که به‌عنوان خبرنگار به بغداد رفتم تا جنگ عراق را پوشش بدهم، تقریباً اسامیِ همه‌ی خودروها و سلاح‌های نظامی در آن جنگ را از پیش می‌دانستم.

پیر بودن یعنی شناور بودن در جریان رویدادهایی که خیال می‌کنی ازشان سر در می‌آوری.

همان‌طور که ردیف دیگری از قندهای مکعبی را کنار رودِ نیل ‌آبیِ آکریلیکی می‌چیدیم، به دخترم گفتم «بله، جنگ‌هایی در جریان‌ است» «چرا می‌پرسی؟»

گفت که در مدرسه چیزهایی شنیده. و بعد پرسید: «بچه‌ها هم توی جنگ هستند؟»

نزدیک‌ترین مواجهه‌ی دخترم با مرگ، وقتی بود که ناغافل از کنار جنازه‌ی یک مرد بی‌خانمان در خیابان دوم رد شد. آن موقع حواسم بود که به او بگویم که چشمش را بگیرد به سمت چراغ‌های چشمک‌زن ماشین پلیس، نه آن پتوهای جمع‌شده کنار در ورودی.

کلاس دومی‌ها -دخترم امسال در این کلاس است- حتی نمی‌دانند از میان بچه‌های تازه‌ای که به مدرسه‌شان آمده‌اند، آدم‌هایی هم هستند که از جنگ و خشونت فرار کرده‌اند، با هزاران پناهجوی دیگر به آمریکا آمده‌اند و حالا سیستم پناهگاهی شهر به تنگنا آمده است. آن‌ها حتی درکی از این ندارند تمرین‌های امنیتی‌ای که این روزها انجام می‌دهند، در پایه‌های بالاتر با نامِ واقعی‌شان خوانده خواهد شد: «مانورهای مقابله با تیراندازی فعال». در برگه‌ی راهنمای جنگ نوشته شده بود: «به بچه‌ها بگویید حالشان خوب خواهد بود. به‌شان اطمینان بدهید که در امانند.»

گفتم: «بچه‌هایی هم هستند که در دل جنگ زندگی می‌کنند. و مطمئنم که همه‌شان خیلی ترسیده‌اند.»

گفت: «من هم می‌ترسم.»

گفتم: «اما تو لازم نیست بترسی. جنگ‌ها خیلی دور از ما در جریانند.»

اما در جهانی چنین به‌هم‌پیوسته، فاصله از جنگ یک مفهوم نسبی است. به گزارش این هفته‌ی نیویورک تایمز، یکی از دلایل انتشار تصاویر و ویدیوهای خشن حمله‌ی غافلگیرانه‌ی حماس در اینترنت، دامن زدن به ترس و برانگیختن حمایت جهانی بود. شاید حتی شاید بدتر از این در انتظار ماست. پنج‌شنبه، حساب رسمی نخست‌وزیر اسرائیل در شبکه‌ی ایکس، تصاویری منتشر کرد از آن‌چه که به گفته‌ی او اجساد سوخته و کشته‌شده‌ی نوزادان بود. در مورد غزه جهان حتی خودش را برای تصاویر هولناک‌تری هم آماده می‌کند: ویدیوهایی از گروگان‌هایی که مورد آزار قرار گرفته‌ و به قتل رسیده‌اند، یا شهروندان مجروح و کشته‌شده. فراموش نکنیم که حدود نیمی از جمعیت غزه زیر ۱۸ سال‌اند.

تلاش برای ثبت و نمایش واقعیت‌های جنگ غریزه‌ای طبیعی است؛ چه از سوی دم‌ودستگاه‌های تبلیغاتی، چه خبرنگاران و چه حتی شهروندان معمولی. همدلی و خشم از نیرومندترین انگیزه‌ها هستند. اما خیره شدن به تاریک‌ترین وجوه رفتار انسانی، بهایی هم دارد. چنین تصاویری می‌تواند باعث شود که به سادگی به آدم‌ها برچسب «حیوان» یا «موش» بزنیم. عباراتی که اغلب مقدمه‌‌ی یک کشتار جمعی است. کلماتی که می‌تواند ملت‌ها را چنان در خشم خود شعله‌ور کند که قضاوت‌ آن‌ها را تحت تاثیر قرار دهد؛ همان‌طور که پس از حملات ۱۱ سپتامبر در ایالات متحده شاهد بودیم.

ما با کودکانمان درباره‌ی جنگ صحبت می‌کنیم چون کنجکاوند که بدانند، یا به این خاطر جنگ مستقیماً بر زندگی آن‌ها تأثیر گذاشته است؛ این تلاشی است توأمان برای آگاهی دادن و محافظت از آن‌ها. اما دانستن، اغلب باری سنگین هم به دوش آدم می‌گذارد.

آن‌چه که طی سال‌ها نوشتن درباره‌ی جنگ، تیراندازی‌های جمعی و خشونت سیاسی آموخته‌ام، در یک حقیقت خلاصه می‌شود: اغلب درگیری‌ها رنج‌هایی بی‌قاعده‌ و خودسرانه‌اند؛ و آسیب‌ها همه‌شان مُسری است. ما موظفیم تا جایی که ممکن است، فرزندان‌مان را از این واقعیت‌ها دور نگه داریم.

فقط بچه‌های خوش‌شانس‌اند که درباره‌ی جنگ سوال می‌پرسند. خیلی‌های دیگرشان از بختِ بد آن‌قدر از نزدیک جنگ را دیده‌اند که دیگر خودشان می‌توانند به سوالات‌شان پاسخ بدهند.

ارسال نظر
  • - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
  • - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
  • - لطفا فارسی بنویسید.
  • - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
  • - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد
(بعد از تائید مدیر منتشر خواهد شد)