وقتی شوستاکوویچ قدرتمندتر از هیتلر بود

وقتی شوستاکوویچ قدرتمندتر از هیتلر بود

سمفونی‌ای که شهری در محاصره را نجات داد

 نویسنده: ایوان هِوِت

 

در حالی که بمب‌ها بر لنینگراد می‌باریدند، شوستاکوویچ روح یک شهر را در موسیقی جاودانه کرد. ارکستری که در حال مرگ از گرسنگی بود، با وجود همه‌ی مشکلات روی صحنه رفت. اغلب از موسیقی برای جشن گرفتن پایان یک درگیری طاقت‌فرسا استفاده شده است؛ مثلاً به "پیروزی ولینگتون" بتهوون یا "مس نلسون" هایدن فکر کنید. اما این آثار دور از میدان نبرد و در شرایطی ایمن خلق و اجرا شدند. سمفونی لنینگراد شوستاکوویچ در پاییز سال ۱۹۴۱، در شرایطی خلق شد که همزمان با اینکه ارتش آلمان آغاز به محاصره‌ی شهر کرد، صدای بمب‌ها، توپخانه و آژیر حملات هوایی پیوسته به گوش آهنگساز می‌رسید. ماه‌ها بعد، در همان شهر اجرا شد، در زمانی که صدها هزار نفر از شهروندان جان باخته بودند و اعضای ارکستر از گرسنگی نیمه‌جان بودند. مناسب‌ترین فرد برای جاودانه کردن رنج و پیروزی نهایی شهر، شوستاکوویچ بود. او متولد و بزرگ‌شده‌ی لنینگراد بود، و در یک برنامه‌ی رادیویی که در سپتامبر، تنها چند هفته پیش از تخلیه‌اش از شهر انجام داد، اعلام کرد: «لنینگراد... شهر مادری من و خانه‌ام است.» هزاران نفر همین احساس عشق بی‌کران را نسبت به شهر مادری ما دارند؛ نسبت به خیابان‌های وسیع و فوق‌العاده‌اش و نیز میادین و خیابان‌های بی‌نظیر زیبایش. در فاصله‌ی تنها سه ماه، چه تغییرات عظیمی برای او رخ داده بود! در ماه ژوئن، شوستاکوویچ در کنسرواتوار لنینگراد مشغول امتحان گرفتن از دانشجویان آهنگسازی بود که خبر رسید ارتش هیتلر به اتحاد جماهیر شوروی حمله کرده است. این یک خیانت کاملاً غیرمنتظره به پیمان عدم تجاوزی بود که دولت او در سال ۱۹۳۹ با اتحاد جماهیر شوروی امضا کرده بود، و کشور غافلگیر شد. استالین برای چند روز از شدت غافلگیری قادر به واکنش نبود، اما سرانجام به خود آمد و در یک سخنرانی رادیویی خطاب به شهروندانش که با این عبارت آغاز می‌شد: «برادران و خواهران من...» صحبت کرد. و این یک تغییر لحن قابل توجه بود برای مردی که در سراسر دهه ۱۹۳۰ به نظر می‌رسید اکثر مردمش را به عنوان جاسوس و خائن بالقوه تلقی می‌کرده است.

با وجود این پیام استالین مؤثر افتاد و کشور را در برابر دشمن متحد ساخت. شوستاکوویچ مشتاق بود که به تلاش‌های جنگی کمک کند و برای اهداف تبلیغاتی متقاعد شد که به عنوان آتش‌نشان ثبت‌نام کند. او حتی با کلاه آتش‌نشانی خود روی جلد مجله‌ی تایم ظاهر شد. در واقع، مقامات مصمم بودند او را از خطر دور نگه دارند و راه‌هایی مرتبط با موسیقی یافتند که او مفید باشد، از جمله تنظیم آهنگ‌ها و آریاهای شوروی برای گروه‌های کنسرت در خط مقدم جبهه، و تصنیف سرود نیروهای دفاع شهری: «گردان‌های بی‌باک در حال پیشروی هستند».

اما این فقط یک وقفه کوتاه بود پیش از اینکه ارتش آلمان برسد. تا اوایل سپتامبر، شهر از غرب و جنوب محاصره شده بود، در حالی که متحدان فنلاندی‌اش از شمال نزدیک می‌شدند. دویست هزار شهروند برای ساخت استحکامات ضد تانک بسیج شدند، و به مدت دو ماه ارتباطات جاده‌ای و ریلی حفظ شد. اما در نهایت در نوامبر ارتباطات قطع شدند و وحشت واقعی آغاز شد. شوستاکوویچ اولین پیشنهاد برای خروج از شهر را رد کرد، اما در لحظه‌ی آخر با خانواده‌اش، سوار بر یک هواپیمای کوچک بدون صندلی که مجبور بود از آتش گلوله‌های ضدهوایی آلمان فرار کند، لنینگراد را ترک کرد. این هواپیما کمی خارج از مسکو در یک محوطه‌ی باز جنگلی فرود آمد. از آنجا، خانواده برای امنیت بیشتر به شهر کویبیشف (سامارای امروزی)، واقع در پانصد مایلی جنوب غربی رفتند. در آنجا، در تاریخ ۲۷ دسامبر، شوستاکوویچ سمفونی هفتم خود را به پایان رساند؛ اثری بسیار بزرگ در چهار موومان که حداقل ۸۰ دقیقه طول می‌کشد و از تجربه‌های او در دوران محاصره تأثیر پذیرفته است.

موومان پرآوازه‌ی اول، هجوم سهمگین ارتش آلمان را در قالب موسیقی‌ای به تصویر می‌کشد که یک نغمه‌ی کوچک مبتذل را پیوسته در کرشندوی هولناکی تکرار می‌کند. این بخش مورد استهزاء و تمسخر برخی قرار گرفت، و شوربختانه همین امر باعث شد این حقیقت مهم در سایه بماند که سه موومان بعدی، حاوی موسیقی‌ای فاخر و سرشار از احساسات عمیق هستند. اما از همه مهم‌تر برای مخاطبان امروزی، این اثر با پایانی پیروزمندانه و خیره‌کننده در گام دو ماژور خاتمه می‌یابد؛ پایانی که شاید امروز کمی تصنعی یا حتی طنزآلود به نظر آید. ولی در آن برهه‌ی حساس، در حالی که کشور در آستانه‌ی تهدیدی مرگبار قرار داشت، گوش مردم ابداً پذیرای کنایه‌ها و ظرافت‌ها نبود.

نخستین اجرای سمفونی در کویبیشف در تاریخ ۵ مارس ۱۹۴۲ با طوفانی از تشویق حاضران روبرو شد. چند هفته بعد در نخستین اجرای آن در مسکو، یک شاهد عینی با دیدن شوستاکوویچ چنین گفت: «این آهنگساز رنگ‌پریده و حساس در آن لحظه، قدرتمندتر از هیتلر به نظر می‌رسید.» با این حال برای اینکه سمفونی حداکثر ارزش تبلیغاتی را در سطح جهانی پیدا کند، لازم بود در کشورهای غربی نیز اجرا شود. به همین دلیل، پارتیتور آن می‌بایست به صورت قاچاق روی میکروفیلم از کشور خارج می‌شد. این انتقال از راهی بسیار طولانی و پرپیچ‌وخم صورت گرفت که خود شبیه به داستانی در فیلم‌های جاسوسی قدیمی بود؛ مسیری از ایران، قاهره و برزیل، تا سرانجام واشنگتن دی‌سی. در واشنگتن دی‌سی، محتوای میکروفیلم استخراج و در قالب پارتیتوری عظیم در چهار جلد بازنویسی شد.

نام‌آورترین رهبران ارکستر آن زمان، از جمله لئوپولد استوکوفسکی و آرتورو توسکانینی، برای افتخار انجام نخستین اجرای غربی (سمفونی) با هم رقابت می‌کردند، اما سِر هنری وود در فصل کنسرت‌های پرامس در سال ۱۹۴۲ زودتر از آنها به این مهم دست یافت. بیشتر شنوندگان تحت تأثیر قرار گرفتند. منتقد مجله‌ی تایم نوشت: «این اثر مانند یک مار بزرگ زخمی است که پیکر سنگینش را به کندی می‌کشد در طول ۸۰ دقیقه آرام‌آرام گشوده می‌شود و لایه‌های موسیقایی و احساسی‌اش را نمایان می‌سازد.. تم‌های آن، وجدها، رنج‌ها... در موومان آخر آن، سازهای برنجی پیروزمند نوید چیزی را می‌دهند که شوستاکوویچ آن را «پیروزی نور بر تاریکی، پیروزی انسانیت بر بربریت» توصیف می‌کند».

تنها یک چیز باقی مانده بود: اینکه به نحوی یک اجرا در خود لنینگراد ترتیب داده شود. خواه این یک تدبیر بود یا تصادف، تاریخ انتخاب‌شده برای اجرا ۹ اوت ۱۹۴۲ بود؛ همان روزی که هیتلر فرمان داده بود روند آهسته‌ی محاصره باید جای خود را به بمباران بی‌وقفه بدهد. او گفته بود که لنینگراد باید به سادگی «از روی زمین محو شود».

روی صحنه بردن اجرای یک سمفونی عظیم در شهری که نزدیک به یک سال محاصره را تحمل کرده بود، کاری قهرمانانه بود. ارکستر اصلی شهر، یعنی فیلارمونیک مشهور لنینگراد، مدت‌ها قبل به نووسیبیرسک دوردست منتقل شده بود و تنها ارکستر رادیو و رهبر مصمم، و حتی شاید بتوان گفت متعصب آن، کارل الیاسبرگ، باقی مانده بودند. او به خاطر می‌آورد که وقتی پارتیتور را دریافت کرد، با خود گفت: «خدای من، چقدر بزرگ است. ما هرگز نمی‌توانیم این را اجرا کنیم. چهار جلد موسیقی، ۲۵۲ صفحه نت کامل، ۲۵۰۰ صفحه نت برای بخش‌های مختلف ارکستر، به ۱۰۵ نوازنده نیاز دارد.» زمستان گذشته، گرسنگی چنان بیداد کرد که ارکستر او بیش از نیمی از نوازندگان خود را از دست داد و رنجی غیرقابل تصور بر شهر حاکم شد. در طول سه ماه، دویست و پنجاه هزار نفر جان باختند؛ در سرمایی کشنده با دمایی تا ۲۸ درجه زیر صفر، در حالی که جیره‌ی روزانه‌ی هر نفر تنها یک تکه نان بود. دفن صدها نفر در گورهای دسته‌جمعی خود دشوار بود، و برای بیرون آوردن اجساد از دل زمین یخ‌زده، نیروهای مهندسی ناچار بودند از مواد منفجره استفاده کنند. با آب شدن برف در بهار، صحنه‌های وحشتناکی آشکار شد: صدها جسد نیمه‌خورده در خیابان‌ها رها شده بودند. ویکتور کوزلوف، نوازنده‌ی کلارینت، با یادآوری آن روزها می‌گوید: «پاهایی قطع شده بود که تکه‌های گوشت از آن‌ها جدا شده بود، زنانی بدون سینه در میانشان دیده می‌شد.» در همین اوضاع، یک نوازنده‌ی ابوا مجبور شد زنی را در خانه‌ی خود پناه دهد، چرا که شوهر آن زن قصد داشت او را بکشد و جسدش را بخورد.

در نخستین تمرین در استودیوهای رادیو، از یک ارکستر ۱۰۰ نفره تنها ۱۵ نوازنده حاضر شدند. یکی از نوازندگان به یاد می‌آورد: «من شوکه شده بودم. هیچ‌کدام از آن‌ها را نمی‌شناختم، شبیه اسکلت شده بودند.» نوازنده‌ی دیگری گفت: «وقتی شروع به نواختن می‌کردیم، نوازنده‌ها از فرط ضعف از روی صندلی‌هایشان می‌افتادند، آنقدر ضعیف بودند.» در یک لحظه، رهبر ارکستر برای اجرای تک‌نوازی به نوازنده ترومپت اشاره کرد، اما هیچ صدایی از سازش در نیامد. او گفت: «ببخشید استاد، ریه‌هایم توان ندارد.»

برای تقویت و تکمیل نفرات ارکستر، الیاسبرگ مجبور شد از نوازندگان دسته‌های موسیقی نظامی هنگ‌ها کمک بگیرد. به یک نوازنده‌ی ترومبون مجوز ویژه داده شد تا هنگام عبور از خیابان‌های متروک برای رفتن به تمرینات، به عنوان سرباز فراری هدف گلوله قرار نگیرد. نوازندگانی که برای تمرین دیر می‌رسیدند، جیره‌ی نان روزانه‌شان را از دست می‌دادند. روزی یکی از نوازندگان دیر رسید زیرا تازه همسرش را دفن کرده بود، اما با این حال،  او نیز سهمیه‌اش را از دست داد.

الیاسبرگ کار گردآوری نوازندگان ارکستر را ذره‌ذره پیش برد، اما تنها سه روز پیش از کنسرت موفق به تکمیل شمار صدنفره‌ی آنان شد. وضعیت در شهر در آن زمان وخیم‌تر از هر زمان دیگری بود، چرا که هجوم نهایی هیتلر برای نابودی کامل شهر با آتش بی‌امان توپخانه آغاز شده بود. با این حال، در یک لحظه‌ی معجزه‌آسا، یک ساعت قبل از آغاز کنسرت، توپچی‌های روس موفق به خاموش کردن آتش توپخانه آلمان شدند. تماشاچیان، هرچند از فرط گرسنگی لاغر و تکیده بودند، در این وقفه‌ی کوتاه و اعجاب‌آورِ آرامش، با بهترین لباس‌های خود وارد سالن شدند.

نوازندگان به گونه‌ای باورنکردنی، انرژی لازم برای اجرای آن اثر عظیم را در خود یافتند. یکی از آن‌ها چنین نقل می‌کند: «موومان پایانی (فینال) آنقدر پرصدا و قدرتمند بود که فکر کردم دیگر توانمان تمام شده و همه چیز فرو می‌ریزد. تنها در همان لحظه بود که به کاری که می‌کردیم پی بردم و توانستم زیبایی عظیم سمفونی را درک کنم.» تماشاچیان نیز سمفونی را شنیدند و با تمام توانی که بدن‌های گرسنگی‌کشیده‌شان داشت، تشویق می‌کردند. ارتش آلمان که شهر را در محاصره داشت هم صدای سمفونی را شنید، چرا که اجرا به عنوان نمایشی از مقاومت و سرپیچی، برایشان از رادیو پخش شد.

شهروندان لنینگراد از آنچه در آینده رخ می‌داد بی‌خبر بودند؛ اما بعد از یک زمستان بسیار سخت دیگر، شرایط تغییر می‌کرد و اوضاع کاملاً برعکس می‌شد. تا بهار سال ۱۹۴۳، وضعیت رسیدن غذا به لنینگراد خیلی بهتر شد، و در ژانویه‌ی ۱۹۴۴، ارتش شوروی با یک حمله‌ی بزرگ و تعیین‌کننده به محاصره‌ای که حدود ۹۰۰ روز طول کشیده بود و به «محاصره‌ی ۹۰۰ روزه» معروف بود، پایان داد. ارتش هیتلر مجبور شد در سرمای وحشتناک زمستان روسیه عقب‌نشینی کند، عقب‌نشینی‌ای که برایشان شرم‌آور بود و سرمایی که جان هزاران سرباز آلمانی را گرفت.

سرآخر آن پیروزی بزرگی که شوستاکوویچ با تمام وجود در سمفونی لنینگرادش در ذهن پرورانده بود، از راه رسید.

 

 

منبع: The Telegraph

ارسال نظر
  • - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
  • - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
  • - لطفا فارسی بنویسید.
  • - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
  • - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد
(بعد از تائید مدیر منتشر خواهد شد)