
امر والا: مفهومی زیباییشناختی در حال تحول
امر والا مفهومی است با پیشینهای طولانی و متنوع، و گسترهی آن پیوسته وسیعتر شده است. اما این تجربهی حیرتانگیزی که ما آن را "امر والا" مینامیم، چیست؟
مواجهه با امر والا تجربهای بینظیر است. دهان از تعجب باز میماند، لرزهای به ستون میافتد و ذهن در تلاش برای درک امور، سردرگم میشود. این تجربه هم اضطرابآور است و هم آرامشبخش، هم شادیبخش است و هم نامعین. اما دقیقاً چه چیزی این حس را برمیانگیزد؟ آیا برآیند آن مثبت است؟ و از آن مهمتر، این مفهوم در طول تاریخ فلسفهی غرب چگونه تعبیر شده است؟
نخستین نگاهها: لُونگینوس و کمال در بلاغت
اولین بحث دربارهی امر والا در فلسفهی غرب، در رسالهای به نام پری هیپسوس (که به «دربارهی امر والا» ترجمه میشود)، نوشتهی لُونگینوس، منتقد یونانی قرن اول میلادی، مطرح شد. این اثر، یک نقد ادبی بود که لُونگینوس در آن، مفهوم امر والا را در حوزهی زبان و فن خطابه به کار برد. بهطور خاص، لُونگینوس مطرح کرد که «قدرت تصورات والا» و «الهام احساسات شدید» از کلیدهای امر والا در فن خطابه هستند (لُونگینوس، به نقل از بری، ۲۰۱۳). هنگامی که این ویژگیها وجود داشته باشند، زبانِ «برجسته» (و در نتیجه امر والا) حاصل خواهد شد. آنچه دیدگاه اولیه لُونگینوس را از دیدگاههای بعدی متمایز میکرد، این بود که او امر والا را حالتی از کمال میدانست؛ حالتی که «بهطور طبیعی ما را تعالی میبخشد» (لُونگینوس، به نقل از بری، ۲۰۱۳). این ایدهی کمال بود که قرار بود در طول قرنهای بعدی به چالش کشیده شده و تغییر یابد. ایدهی امر والا پس از نوشتههای لُونگینوس تا حد زیادی به فراموشی سپرده شد، زیرا مفهومی بود که عمدتاً به تفکر دینی اختصاص داشت. تنها در قرن هفدهم بود که این مفهوم بار دیگر، پس از ترجمهی پری هیپسوس به زبان فرانسوی توسط نیکولا بوالوی شاعر (بری، ۲۰۱۳)، برجسته شد.
امر والا: احساسات آمیخته از دیدگاه جان دنیس
جان دنیس (۱۶۵۸-۱۷۳۴)، منتقد و نمایشنامهنویس انگلیسی، مفهوم امر والا را گسترش داد و از منظر شعر به آن پرداخت. او استدلال کرد که تمام چیزهایی که در شعر احساسات شدید را برمیانگیزند، باید برانگیزانندهی امر والا نیز در نظر گرفته شوند. این شامل پدیدههای ماوراء الطبیعی (مانند شیاطین، جادوگران و خدایان) تا پدیدههای طبیعی (مانند زمینلرزه و سیل) میشد. دنیس، برخلاف لُونگینوس، تأکید زیادی بر عنصر وحشت موجود در امر والا داشت. برای مثال، هنگامی که تجربهی خود را در آلپ، طی سفر بزرگش، به یاد میآورد، توصیف کرد: «...وحشتی دلپذیر، شادیای هولناک، و در همان حال... من بینهایت خشنود بودم، میلرزیدم.» (دنیس، به نقل از نیکولسن، ۲۰۱۱).
دیدگاه دنیس از دیدگاه لُونگینوس از دو جهت مهم متمایز میشود. اولاً، دنیس حوزهی امر والا را گسترش داد تا شامل بسیاری از چیزهای دیگر (پدیدههای طبیعی و ماوراء الطبیعی)، و نه فقط زبان، شود. و ثانیاً، او مفهوم وحشت و تهدید را وارد دیدگاه خود کرد – و بدین ترتیب پایههایی را برای فیلسوفان آینده بنا نهاد.
تقابل امر والا و زیبایی: جوزف اَدیسون
اندکی پس از دنیس، جوزف اَدیسون (۱۶۷۲-۱۷۱۹)، مقالهنویس انگلیسی، به این مفهوم افزود و آن را از زیبایی متمایز کرد؛ این تمایز در مقالهی او با عنوان «دربارهی لذات تخیل» (۱۷۱۲) ارائه شد. او گفت: «زیباییهای باشکوهترین باغ یا کاخ در محدودهی کوچکی قرار دارند، تخیل بلافاصله آنها را مرور میکند و برای ارضای خود به چیز دیگری نیاز دارد؛ اما در پهنههای وسیع طبیعت، نگاه بدون محدودیت به اطراف پرسه میزند و با تنوع بینهایتی از تصاویر تغذیه میشود، بدون هیچ حد و مرز یا شمار معینی.» (اَدیسون، به نقل از بری، ۲۰۱۳). دیدگاه اَدیسون پیشدرآمدی بر دیدگاه ادموند بِرک (۱۷۲۹-۱۷۹۷) بود، در تأکید او بر زیبایی به عنوان چیزی با مرزها و نظمی دقیق، که «در محدودهی کوچکی قرار دارد». به همین ترتیب اَدیسون نیز مفهوم بینهایت را به عنوان یک ویژگی کلیدی امر والا شناسایی کرد.
وحشت و قدرت در امر والا: ادموند بِرک
فلسفه امر والای ادموند بِرک پس از اَدیسون مطرح شد و احتمالاً اولین بحث جامع و سیستماتیک دربارهی این مفهوم بود. درکهای پیشین از امر والا بر بزرگی و مقیاس متمرکز بودند. مثلاً گمان میشد که صرفاً بلندی یک کوه یا وسعت بیکران یک اقیانوس، ویژگیای است که پاسخ عاطفی را برمیانگیزد. برک با این نظر مخالف بود. در عوض، او با اَدیسون موافق بود و استدلال میکرد که وحشت «اصل حاکم بر امر والا» است (برک، به نقل از بری، ۲۰۱۳). به عبارت دیگر، بدون وحشت، امری والا وجود نخواهد داشت. برک علاوه بر وحشت، بر نقش «ابهام» در امر والا نیز تأکید کرد. منظور برک از ابهام، چیزی است که تصور آن برای ما دشوار و غیرقابل درک باشد. چیزهای غیرقابل درک شامل مرگ، بینهایت و ابدیت و موارد دیگر هستند. مثلاُ وقتی به افق اقیانوس مینگریم، درک اینکه آب هیچ مرزی ندارد برایمان دشوار است. اینها چیزهایی هستند که ما برای درک کامل پیامدهایشان به دشواری برمیخوریم و بدین ترتیب ما را سردرگم و مضطرب میکنند. برک همچنین تأکید کرد که قدرت برای شیء والا ضروری است. شیء باید از نظر قدرت، بر فاعل (ناظر) برتری داشته باشد. مثلاً بسیاری از پدیدههای طبیعی غیرقابل کنترل هستند، مانند گردباد یا سونامی، و از این رو قدرتمندتر از ما هستند. بنابراین امر والا از خطر نشئت میگیرد و از این رو رابطهی نزدیکی با وحشت دارد. این ویژگیها – یعنی وحشت، ابهام و قدرت – امر والای برکی را تجربهای ناخوشایند و دشوار میسازند، به همان اندازه که لذتبخش است، و از ایدهی جان دنیس مبنی بر آن که «وحشتی دلپذیر» است، الهام میگیرد.
با این حال، برک بر این تمایز تأکید داشت که آنچه وحشت را دلپذیر میسازد این است که خطر و وحشت عملاً فاعل (ناظر) را تهدید نمیکنند. به عبارت دیگر، بینندهی شیء والا از خطر احتمالی آن در امان است و بدین ترتیب امکان تأمل زیباییشناختی در آن فراهم میشود.
امر والای ریاضیاتی و پویا: فلسفه ایمانوئل کانت
مانند ادموند بِرک، ایمانوئل کانت، ایدئالیست آلمانی، در کتاب خود «نقد قوهی حکم» (۱۷۹۰) از امر والا دیدگاهی نظاممند ارائه داد. کانت بیشتر بر تفاوت میان زیبایی و امر والا تأکید کرد. او استدلال کرد که امر والا به «بیشکلی» و «بیحدی» نیاز دارد، از این رو غالباً در طبیعت به بهترین وجه تجلی مییابد. او همچنین میان دو دستهی مجزای تجربهی امر والا تمایز قائل شد: امر والای ریاضیاتی و امر والای پویا.
امر والای ریاضیاتی زمانی رخ میدهد که تلاش میکنیم چیزی غیرقابل درک (که اغلب بینهایت است) را درک کنیم، که نتیجهی آن شکست حواس ما و جایگزینی عقل به جای آنهاست. در این تجربه است که ما از محدودیتهای حواس خود و در مقابل، از قدرت تواناییهای عقلیمان آگاه میشویم. همانطور که کانت نوشت: «همین ناکافی بودن قوهی ما برای تخمین بزرگی امور جهان محسوس، احساس یک قوهی فراحسی را در ما بیدار میکند.» (کانت، نقد قوه حکم، به نقل از بری، ۲۰۱۳.)
مثلاً فرض کنید در یک شب بیابر، به آسمانی پرستاره نگاه میکنیم. ما نمیتوانیم با یک نگاه، تمام آنچه را که میبینیم درک کنیم. به عبارت دیگر، ما فقط قادر به درک بخشهایی از ستارگان در هر لحظه هستیم. ممکن است تلاش کنیم تا کل آن را یکجا درک کنیم – مثلاً تمام ستارگان را در یک آن – اما به زودی درخواهیم یافت که در آسمان شب هیچ مرزی وجود ندارد، بلکه فقط بینهایت است. به عبارت دیگر، حالتی از «بیحدی» وجود دارد. در این وضعیت، حواس و تخیل ما نهایت تلاش خود را برای درک آنچه میبینیم به کار گرفتهاند، اما به یک حد ادراکی رسیدهاند. از این رو، چیزی با ظرفیت بالاتر، جای تخیل و حواس را میگیرد و به ما امکان میدهد تا آنچه را میبینیم درک کنیم. در نتیجه، این امر به یک احساس لذتبخش منجر میشود. بدین ترتیب، امر والای ریاضیاتی ما را از «قوهای از ذهن که از هر سنجش حواس فراتر میرود» آگاه میسازد (کانت، نقد قوه حکم، به نقل از بری، ۲۰۱۳.)
از سوی دیگر، امر والای پویا ما را از آزادیمان آگاه میسازد. این بیشتر در طبیعت یافت میشود. همانطور که برک تأکید کرده بود، خطر و قدرت بالقوه آن بر ما، ویژگی اساسی امر والا است. اما نکته کلیدی در تجربه امر والا این است که ما از این خطر به صورت ایمن فاصله داریم. مثلاً تماشای طوفان در دریا از ایمنی ساحل؛ دیدن یک گردباد که دور میشود و در افق محو میگردد. به همین دلیل است که امر والا «لذتی منفی» ایجاد میکند، که در آن تجربه میکنیم: «تداوم سریع دفع و جذب به سوی شیئی واحد.» (کانت، نقد قوهی حکم، به نقل از بری، ۲۰۱۳). اگر این عنصر ایمنی وجود نداشت، نمیتوانستیم امر والا را تجربه کنیم، زیرا تنها نگران خطرات فوری پیش رویمان بودیم. اما از آنجا که در امان هستیم، میتوانیم به لحاظ زیباییشناختی به شیء بیندیشیم. بدین ترتیب، ما از آزادیمان آگاه میشویم، و میتوانیم ترس را احساس کنیم بدون آنکه واقعاً از آنچه میبینیم بترسیم.
رهایی خویشتن: آرتور شوپنهاور
آرتور شوپنهاور، فیلسوف آلمانی، در راستای دیدگاه بدبینانهاش به هستی، تمام رنجها را به چیزی که آن را «اراده» مینامید، نسبت میداد. به زبان بسیار ساده، «اراده» همان تقلا و خواستن است؛ دلبستگی بنیادی ما به هر آنچه در هستی وجود دارد، است. شوپنهاور معتقد بود که با از میان برداشتن اراده از زندگیمان، میتوانیم به حالتی از آرامش و معرفت بالاتر برسیم، شبیه به نیروانا در سنت بودایی. او استدلال میکرد که یکی از راههای از میان برداشتن اراده، از طریق تأمل زیباییشناختی است. بدین ترتیب در مواجهه با امر والا، خود را از ارادهای که موجب رنجمان میشود، رها مییابیم. همانطور که شوپنهاور خود بیان کرده است: «اگر در تأمل عظمت بیکران جهان در فضا و زمان، غرق شویم، و در مورد هزارههای گذشته و آینده بیندیشیم... خود را به هیچ تقلیلیافته میبینیم.» (شوپنهاور، جهان همچون اراده و تصور، به نقل از بری، ۲۰۱۳). امر والا بدین ترتیب به ما امکان میدهد از خواستهها و رنجهایی که زندگی روزمره را شکل میدهند، فرار کنیم و ما را به حالتی از آرامش میرساند. ما جهان را نه از طریق لنز یک فرد میلورز، بلکه صرفاً همانطور که هست، عاری از «اراده»، میبینیم. بنابراین، از دیدگاه شوپنهاور، امر والا وسیلهای برای رسیدن به حقیقت عینی نیز هست.
طبیعت وحشی و سرشت وحشی: دیدگاه جان میور درباره امر والا
در قرن نوزدهم، نوشتههای فراسودگرایان، مانند رالف والدو امرسون و هنری دیوید ثورو، مفهوم امر والا را آنگونه که در طبیعت و وحش یافت میشود، گسترش دادند. اما حتی تأثیرگذارتر در این زمینه، کار جان میور طبیعتشناس بود که مسئولیت تثبیت امر والا را، در بالاترین شکل آن، به عنوان چیزی که در طبیعت وحشی یافت میشود بر عهده داشت. گرچه میور هرگز نظریهای به جامعی کانت یا برک در مورد امر والا ارائه نکرد، اما میتوان گفت که این نقطهی قوت او بود. نوشتههای او عمدتاً بر روی اشیائی متمرکز بود که منجر به برخوردهای والا میشدند. با این تمرکز بر اشیاء، در مقابل تجربهی فاعل از این اشیاء، میور از انتقاد «انسانمحوری» که به کانت وارد میشد، دوری گزید. در عوض، امر والا به عنوان ویژگی شیء – مثلاً رشتهکوه یا آبشار – تثبیت شد و نه صرفاً ویژگی ذهن خود فاعل.
***
در فلسفهی معاصر، این تثبیت و تعالی امر والا در طبیعت وحشی به عنوان مبنایی اخلاقی در اخلاق زیستمحیطی برای حفاظت بعدی از محیط زیست به کار رفته است (بری، ۲۰۱۳). همانطور که دیده میشود، امر والا هم بیزمان است و هم بیمرز. مفهوم و تجربهای انسانی است به قدمت عشق و مرگ. و همانطور که ایدئالیستهای آلمانی روشن ساختند، چیزی است که باید جستجو شود. نهتنها از طریق امر والا به معرفت عمیقتری از جهان دست مییابیم، بلکه معرفت عمیقتری از خودمان نیز به دست میآوریم.
منبع:
The Sublime: An Aesthetic Concept in Change written by Matt Fitzgerald. The Collector